Endless

 As I'm going going down
I have dreamed a better place
As the world turns round and round
Start is always in my fate

Sometimes you go away
A million miles away
Sometimes you don't know where
Don't worry I'll be there

Can you bring me sunrise, can you bring me the sunrise
Can you bring the sun in my way
Can you bring me sunrise, can you bring me the sunrise
Can you bring the sun in my life

Now I close my eyes again
And I'm thiking to myself
Will I ever love again
Hope you'll be a better man

Sometimes you go away
A million miles away
Sometimes you don't know where
Don't worry I'll be there

Can you bring me sunrise, can you bring me the sunrise
Can you bring the sun in my way
Can you bring me sunrise, can you bring me the sunrise
Can you bring the sun in my life

Sometimes you go away
A million miles away
Sometimes you don't know where
Don't worry I'll be there

Can you bring me sunrise, can you bring me the sunrise
Can you bring the sun in my way
Can you bring me sunrise, can you bring me the sunrise
Can you bring the sun in my life
 

Download clip

Download song

چیزایی که داشتم ... چیزایی که دارم

می دونی ؟ الان که تو جام نشستم با لپ تاپی که بلاخره بعد سه سال نق زدن خریدم یا با وایرلسی که باهاش وصلم یا با گوشی تاچ نویی که دوماهه دستمه . هیچ حس خوبی ندارم.هیچ هم راجع بهشون حرف زدنم نمیاد.

هیچ وقت فکر نمی کردم وقتی یه روزی صاحب اینا بشم بازم خوشحال نشم .این سه تا چیز رو همیشه تو ذهنم می دیدم . آرزوم بود که داشته باشم. که اینطوری راحت یه ور خونه بشینم و یه بیسیم با سرعت داشته باشم باهاش تو نت بپلکم.الان سه هفته ای هست اینجوری می پلکم.

اما تو دیگه اینجا نمی پلکی . دلم تنگ شده واسه دیوانه وار حرف زدنمون تا صبح . دلم تنگ شده واسه تیکه کلامایی که می ساختیم و می گفتیم . دلم می شکنه واسه وقتی که یواشکی می بینمت و تو حرف نمی زنی .نمی فهمی این چیزارو.تو دنیای خودتی .دلم تنگ شده و مریض میشم از روزای بدون تو . دلم تنگ شده و می خوام گم شم برم جایی که دیگه نباشم. دیگه نشنوم چیزی . نگران نباش تو دیگه دلت برام تنگ نمیشه !!

   دانلود

اینهمه نفرت تا به کجا؟؟!

وقتی یکی از همکلاسی ها برای  معمولی ترین قرار من با یکی از دوستان اونم تو ایستگاه مترو!حرف در آورد و پشت سرم پیش همه راجع بهش داستان درست کرد ، شوکه شده بودم و نمی دونستم گندی که زده رو چطوری باید ماله بکشم ، خصوصا که کسی مستقیم نمیومد بپرسه فلان داستان راحع به تو راست بوده؟ یعنی تو فلان ؟؟

به مرور وقتی برای یقیه هم حرف در آورد و ملت جمله هاشونو به شکل پیچونده شده از دهن یکی دیگه با وحشتناک ترین منظور می شنیدن فهمیدن مشکل از خودشون و دیگران نیست ! مشکل فقط این خانومه که جمله رو می شنوه یا صحنه رو می بینه اما ذهنش اونقدر بیمار و منفی نگره که چیز دیگه ای خلق می کنه ، بعد این آدم جای اینکه واقعیتو ببینه ، اونی که ذهنش می سازه رو باور می کنه ، حتی با اون صحنه ها زندگی می کنه .

خیلی وقته از دستش نه ناراحت میشم ، نه از حرفهایی که می زنه تعجب می کنم ، خیلی وقته این آدمو به همین شکل مریض پذیرفتم . که بیاد هر بار داستان زندگیشو به شکل جدیدی بگه  برام اونم بدون مقدمه ، از صحنه های ندیده زندگیش بگه ، از پدر متخصص تخیلیش در اونور مرزها بگه ، موج انفجار ملارد ما رو بلرزونه ، این گریه کنه و به هم بریزه که الان تلفنی بهش گفتن جنگ شروع شده ، چه نشسته اید که ما رو زدن!!

من اما لبخند می زنم بهش ، بغلش می کنم و میگم چیزی نیست .  می دونم پدرش شهید شده و این سهمیه ای میره همه جا، می دونم مادرش دکتر نیست ، برادرش آلمان نیست ، می دونم چیزای دیگه ای هم که اینقدر راجع بهشون با اطمینان صحبت می کنه وجود خارجی نداره ، فقط تو ذهنشه ، شاید دوست داره که اونا وجود داشته باشن. و من پذیرفتمش ، همینطور سر تا پا هذیون و وهم. یاد گرفتم چطور کنارش زندگی کنم ، چطور هم کنارش باشم هم ازش دور بمونم ، از ذهنش ،  ذهن منفی و بیمارش .

من سکوت می کنم ،همیشه سکوت می کنم مقابل آدمایی که نفهمیدن منو ، یا من نمی فهمم اونارو! من همکلاسیمو درک کردم با همه توهماتی که داره ، اما تو رو ...

دور می ایستم ، دور می ایستم از همه ، علاقه ای به نزدیک شدن ندارم نسبت به کسی ... چون شبیه نیستم به کسی. دو روزه به جای قاشق های داغی که روی دستم گذاشتم نگاه می کنم ، تعجب نمی کنم از اینکه یادم رفت نباید از همون دور هم  لبخند زد حتی !  که  این حساسیت تنها روی منه با وجود همهً انکارهایی که  می کنی . فقط سکوت کردم مقابلت ، سکوت و سکوت و گاهی لبخند ، ندا ، صدا !

می دونی ؟ شوکه میشم از اینهمه نفرت خفته ای که توی وجودت نسبت به من موج می زنه و فقط منتظر یک جرقه اس ، نفسم بند میاد از تک تک جملاتی که بی رحمانه با کلمات من میسازی ،  غمگین میشم زیاد ... می پیچم به خودم و با چشمهای خیره فکر می کنم ... فکر می کنم و حفره ً سوالم پر نمیشه از جواب ، همه چیزش سیاهه ، خوابم می بره و نمی فهمم ، مگر من با تو چه کردم؟!!

I'm no beauty queen , I'm just beautiful me

قهرمان وبلاگی من ، یه زن مهر ماهی عاشق پیشه اس ، که همیشه اضافه وزن داشته ، همیشه هم یا رژیم بوده یا تصمیم به رژیم ، یا باز روحی روانی به هم ریخته و رژیمو گذاشته کنار! عوضش دختر ناز و لوند و صدا قشنگی  هم بوده/هست ، که به خاطرش تو جمع های خانوادگی تحسین میشده . به آدمایی که تو زندگی دوستشون داشته نرسیده ، تنها عشق زندگیش ناگهانی تو تصادف جوون مرگ میشه و میمیره اونم قبل اینکه بتونن علاقشون رو علنی کنند ، بعد از مدتها تونست با این قضیه کنار بیاد ، دلش می خواست با عشق ازداج کنه و کسی که کنارش قرار می گیره دوستش داشته باشه ، تحسینش کنه به خاطر چیزی که هست ، بهش امنیت بده ، تو بغل بگیرتش و بهش آرامش بده ، اما گیر شکنج افتاد که خوب بلد بود احساسات یه دختر ساده رو حدس بزنه و تحریک کنه ، تو خونه ً اون هر روز تحقیر شده و فحش شنیده و مثل کنیز باهاش رفتار شده ، تا مدتها تتمه اعتماد به نفسی رو هم که داشت از بین رفته بود ، تا جایی که خودش هم نقش خدمتکار ویژه واسه شوهر و بچه شوهر و خانواده شوهر و پذیرفته بود و هر روز چاق تر و چاق تر میشد ، بدون اینکه برای خودش ارزشی قائل بشه. بعد تر ها تصمیم گرفت خودش رو بیشتر دوست داشته باشه ، کارهایی رو که دوست داره در حق خودش انجام بده ، به خودش هدیه بده ، کتاب بخره ، رژیمشو تا آخر ادامه بده ، چون لباسای زیبا برازنده روح لطیف و شخصیت ویژه ً  اون بود .

و شکنج ... اصلا دیگه مهم نیست ، ک.ا.ن.د.و.م های مصرف شده تو آشغال دونیشون ، یا دوس.دخترهای متفاوتش که  اونقدر از س.ک.س اشباعش می کنند که حتی ماه ها نخواد به آنا دست بزنه ، فقط دیگه فکر نمی کنه اون شوهرشه ، آنا  فقط تو خونهً اون زندگی می کنه و براش غذا درست می کنه ، همینطور بچه اش رو نگه میداره تا ...

تا وقتی که بتونه مستقل شه و روی پای خودش وایسه ، بتونه با صداش مجری خوبی بشه ، یا بتونه کتاب هاشو چاپ کنه . "با همه ً وجودم دلم می خواد تمام کارهایی که تو فکرشه انجام بشه ! "

بین همهً آدمایی که دیدم آنا بیشترین شباهتو به من داره ، همیشه به طرز وحشتناکی تکون می خورم و کلمه به کلمه اش رو می فهمم ، منم همیشه واسه اون چند کیلو اضافه وزن که جمع شده یه جا مو ولم نمیکنه تو رژیمم ، منم وقتی بهم فشار بیاد دیگه برای خودم ارزشی قائل نمیشم ، لباس نمی خرم ، تفریح نمیرم ، مهمونی نمیرم ، کسایی رو که دوس دارم نمی ببینم ، فقط برای اینکه خودمو آزار بدم ، بگم حتما ارزششو نداری که برات این کارهارو نمی کنم ، اولین چیزی که فاکتور میگیرم خودمم با تمام علائقم!

افسرده که میشم فکر می کنم زشتم ، فکر می کنم این منم که بدم ، این منم که ایراد داره ، همیشه این منم که از مردم فاصله می گیرم ، گاهی می خوام سکوت باشه و کسی منو یادش نیاد هیچوقت ... هیچ جا !

آنا بهم یاد داد به خودم هدیه بدم ، خودمو دوست داشته باشم ، من سعی کردم امسالم با سال پیشم متفاوت باشه ، درسته که هنوز گواهی نامه ندارم ، پولدار نشدم ، سرِ کار هم نمیرم ، تمام برنامه ریزی سفرهام هم مونده ، اما خوشحالتر از پارسالم ، یه چیزی تغییر کرده ...  من سبکتر و باریکتر از پارسال هستم ، هر روز صبح جلوی آیینه  لباسمو میزنم بالا و خط هایی رو که روی شیکمم افتاده نگاه می کنم ، به رد دنده هام ، به دونه دونه شون ، بعد لمسشون می کنم و میگم این همون چیزی نیست که همیشه می خواستی؟ من بهت دادم تا خوشحال باشی ...

من یه مهر ماهی ام ، کمی اضافات دارم ، صدام هم بد نیست ، برام چیزی قشنگتر و بالاتر از عشق نیست ،  درست انتخاب می کنم  کسی  رو که منو دوست داشته باشه به خاطر چیزی که هستم  نه به خاطر چیزی که میشد باشم ! به خودم هدیه میدم چیزهایی رو که دوست دارم ، امسال استخوان هام رو ، سال بعد ... عشق !!

 

پ.ن1: برای سال بعد چیز هایی هست که فقط خودم می دونم ! بعله ... :))

پ.ن2: هروقت درجه اعتماد به نفسم میاد پایین اینو گوش میدم تا یادم بیاد باید خودمو دوس داشته باشم همونطوری که هستم ! عاشق این آهنگم !

روزهای بدون فلافل

این ترم ، مثل ترم های پیش تنبلی نکردم تا دیر برسم و آخرین گروهی رو که مونده بهم بدن ، زود رفتم زنبیل گذاشتم و اون گروهی رو که دلم می خواست برداشتم ، گروهی که طوفان توش نیست اکثر استادهاش هم یا بپیچونن یا میشه پیچوندشون ، دیگه لازم نیست این ترم آخر رو هم هی استرس داشته باشم ، من فقط می خوام مدرک لیسانسمو بگیرم برم ! وقتی میشینم کنار دیگران بعد اونا هی نق می زنن و ابراز نگرانی می کنن که حالا استاده چیزی حالیش هست یا اینکه واسه ارشد چه برنامه هایی دارن ، یا پروزه رو چه جوری تا بهمن تحویل بدن تا بتونن تو کنکور ارشد شرکت کنن، من خنده ام می گیره و می خوام بکوبم تو مغزشون و بعد تیکه هاش رو بپاشم به در و دیوار.

ابروهامو میدم بالا و عمیقا سوال می کنم شما ها واقعا هدفتون همینه؟؟ واقعا می خواید از اینجا چیزی یاد بگیرید بعد بازم عمرتون رو بزارید واسه درس؟ یه جای دیگه و یه شهر دیگه؟ همیشه فکر می کنم حتما منظورشون دقیقا اینایی نیست که میگن،نمی تونن اینقدر آرمان گرا و احمق باشن ،اما بعد نوبت اوناست که منو بِر و بِر نگاه کنن . بعضی وقت ها برای خودمم سوال میشه ، عیب از منه یا از اون ها !!

مدیر گروهمون یه جوری برنامه ریزی کرده تا کل هفته بریم دانشگاه ، حتی اگه شده واسه یه درس دو ساعته ، می خواد ما رو به غلط کردن بندازه که قبول نکردیم پنج ترممون کنه ، خودشم جیم زده و نمیاد ، شایع شده آن.تالیاس ، اما برای دیگران توضیح دادم هرکی اونهمه چربی تو شیکمش داشته باشه که طبقاتش تا روی زانوهاش اومده باشن هیچوقت نمیره بی.کینی تنش کنه بره آن.تالیا !

 از هفت روز هفته رو هم پنج روزش یا دانشگاهم ، یا دارم میرم دانشگاه ، یا دارم برمی گردم ازدانشگاه ! وقتی می رسم سر کلاس کلمو می زارم رو میز و می خوابم و از صب تا ظهر غر میزنم و جیغ می کشم که گشنمه ، ولم کن می خوام برم فلافل بخورم ، دوستم می خنده و میگه صدامو بیارم پایین ، وقتی هم استاده ولمون می کنه یکی مارو می چپونه تو ماشینش میرسونه تا مترو تا یه راست بیایم خونه ، برنامه هایی که واس  غذا خوردن چیدم مختل میشه ! باز دوباره همین برنامه رو فرداش اجرا می کنم  و این چرخه دو هفته اس بی نقص اجرا شده ، هر روز می شمرم چند روز دیگه مونده تا ترم تموم شه ، هر روز ، هر روز ، هر روز ... هر روز که بیدار میشم و میرم اونجا زجر می کشم و هی از خودم می پرسم چرا من اینجام؟؟

dosen't matter you love her,i born this way

پتوی سفری آبی رو دور خودم می پیچم و از جام میام بیرون ، دندونام به هم می خوره و شونه هام جمع شده تو هم، باید باور کنم فصل سرما شروع شده ، گرما رفته  همینطور همهً چیزایی دیگه ای که بود ... ، باید برم سمت آشپزخونه ، گرسنه نیستم اما باید فرو بدم ، چیزی رو فرو بدم پایین ، ذهنم مشغوله و هی حرفا رو مثل پازل کنار هم می چینه و بهم نشون میده ، منم باز همه چی رو بهم میریزم تا اون از اول برام بچینه ، میرم همراه بازی خودم و ذهنم فرو بدم ، دلم نمی خواد گریه کنم ، دلم نمی خواد بدونم چقدر بهم برخورده ، چقدر تحقیر کننده بوده/هست ، فقط دلم می خواد کاری کرده باشم.

ساکتم ، همه ساکتن ، همه خوابن ، فقط صدای پاهای منه که روی موزاییک های آشپزخونه دور میره ، تخم مرغ رو می ندازم تا 3 دقیقه بجوشه ، می خوام تخم مرغ عسلی بخورم ... نه شُل نه سفت ، می خوام بعد مدتها صبونه بخورم اونم چیزی که دوست دارم ، ظرف عسل رو می کشم جلو ، با قاشق موم هاشو رو شیره عسلها تکون میدم تا شنا کنن ، دلم می خواد انگشتمو کنم تو ظرف بعد انگشتامو بکنم تو حلقمو هی لیس بزنم و باز فکر نکنم چقدر بهم برخورده ، چقدر تحقیر آمیز بوده/هست.

دلم نمی خواد نعشمو لباس بپوشونم و ببرمش دانشگاه ، دلم می خواد همینجور رو صندلی قهوه ای نشسته باشم و تحریک بشم انگشتمو کنم تو علس ها بذارم تو دهنم و بعد موم هاشو تف کنم بیرون ، دوس دارم وقتی دوستم اس ام اس میده زودتر حرکت کنم تا برسم بهشون با هم بریم ، جواب ندم ، دوس دارم وجود نداشته باشم ، دوس دارم کسی باشم غیر از م. الف نونی که الان هستم ، دوس دارم یه جوری محو بشم که دیگه کسی منو یادش نیاد ، دوس دارم چیزایی که شنیدمو حس کردم چیزای احمقانه ای باشه که اتفاق نیوفتاده هیچوقت !

با خودم تکرار می کنم ، دیگه برای شنیدن حرفای من وقت نداره ، یعنی یکی هست که داره این وقت رو براش پر می کنه، هوووم ... شیم ، آقای شیم ، هنوز نفهمیدی من وحشیانه بو میکشم ، من بوی دیگری و دیگری هارو تا روی گردنت دنبال می کنم ، بعد همونجاست که توی چشمات زل می زنم و ساکت میشم و میرم ، حتی لازم نیست اعتراف کنی ، همه چیز به وضوح توی رفتارت نشون داده میشه ، نمی دونم کی می فهمی بین دیگری و دیگری ها و اینی که دوست توئه یه فرق هایی هست ، اما قول نمیدم وقتی فهمیدی من بازم اینجا نشسته باشم .

آخرین لقمه هام رو هم فرو میدم و نتیجه گیری می کنم ، گذاشتمش تو فایل هایی که فعلا بهشون مراجعه نمی کنم ، رهاشون می کنم ، اینطوری حد اقل ازش متنفر نمیشم که راه برگشتی نمونه ، میزان ها وقتی متنفر میشن برگشت ناپذیرند.

به طرز مایوس کننده ای دیگه دوستش ندارم !

عهد ابدی1

من هرگز ازدواج نمی کنم !

با مردی که حسابش از پول اشباع باشه ولی به برادرم حتی چند تا دونشو قرض نده !!

hard

وقتی شروع میشه  آدم یاد آهنگ های جک و جواد میوفته ، ولی یهو حماسی میشه ، بعد من رو دوچرخه تند تر رکاب می زنم!! :))

 دانلود

ادامه نوشته

چیزایی که خودم بهتر می دونم !

حقایق بعضی وقتا خیلی تلخه ، تلخ هم نباشه سنگینه ، آدم همه کار می کنه تا نشنوه ، تا باور نکنه داره تو چی دست و پا میزنه ، یه چیزایی هست که خودم همیشه می دونم ، یه کارایی هم هست که باز خودم می دونم نباید بکنم اما می کنم ، می دونم تهش هیچی نیست ، می دونم که خودمم هیچی نیستم ، یا حداقل تو تیر رسش نیستم ، اما واقعا مجبور نیستم اقدر واضح اینو بفهمم ، می تونم دیگه در حد گذران عمر یا سرگرمی به خودم امیدوار باشم ، نمی تونم؟

چی می گفت یه زمانی؟؟ هوووم ... آره  ، اینکه بعضی جلمه ها هیچوقت از یاد آدم نمیرن . آره بعضی جمله هاش هیچوقت از یاد من نمیره ، تمام سعی ام رو کردم تا یادم بره ، قایمشون کرده بودم تو فایلای گرد و خاکی آخر مغذم ، اما پاچیدن بیرون ، بازم جلوی روم کنار هم جمع شدن ، انگار دوست دارن که ثابت کنن تنها چیزی که مهم نیست منم.

دونه دونه شونو یادم میاد ، حتی روز و ساعتی که بهم گفته شدند هر کدوم ، حتی جایی که بودم و اونارو شنیدم یادمه ، یادمه چطوری سر هر کدوم خودمو اروم نگه می داشتم و هی می گفتم چیزی نیست ، ما که می دونستیم ، اصلا مهم نیست! اما آخرشم کم میاوردم ، گریه می کردم ، اونقدر گریه می کردم تا بدنم یخ کنه و آروم شم و خوابم ببره .

من همهً این چیزارو می دونم ، لازم نیست انقدر واضح چیزی بهم گفته شه !!

 

پ.ن : حالم خوبه !

پ.ن 2:این پست رو با پی سی سوئیت گذاشتم ، تجربه جالبی بود :دی

love is great , love is fine , out the box , outta line

معمولا خودمو حبس می کنم و اولین نفری هستم که اعلام می کنم مهمونی نمیام ، همیشه هم دلایل خودمو دارم هرچند توهمی باشن ، دیشب هم  موندم خونه و نرفتم عروسی ، بعد مدتها بلاخره یه تنهایی ناب پیدا کردم واسه خودم . همیشه یه نفر دیگه هم تو خونه غیر از من پیدا میشه .

خیلی وقت بود  پشم و پیلیا رو افشون کرده بودم تا یهو با موم ریششونو بکنم ، اما پیش نیومد . محو حرکات ریحانا شده و بودم که تو کنسرتش آهنگاشو به هم ربط میداد و پشت هم می خوند ، یهو برگشته بود به ریشه های آفریقاییشو با طبل و لباس ریش ریش اجرا می کرد، به نظر من یکی از خوشگل ترین و خوش صداترین خواننده های زنه ، تن صدای اونو هیچ کس نداره ، بقیه یا خیلی زیرن یا خیلی بم !!

وقتی زیر نورافکنها تکون می خوره فک می کنم روکش پوستش شکلات صبونه س ، می خوام بپرم گازش بگیرم ببینم مزه کاکائو میده یا نه ، چند وقتی هم هست شعر(اِس اَند اِم) افتاده تو دهنم و هی وقت پیاده رویم می بینم دارم می خونمش و می خندم میگم آدم چقدر باید بی حیا باشه که تو آهنگش اینارو بگه ، رو دوچرخه هم که میشینم بیشتر دوس دارم برام ( هارد ) ریپیت شه ، اگه دماغش انقدر پهن نبود خیلی به اجداد سیاه پوستش شباهت نداشت.

اونقدر نشستم جلوی کامپیوتر و ریحانارو دید زدم و راجع بهش فکر کردم که یادم رفت چی رو گاز گذاشتم تا آب شه ، وقتی فهمیدم که بوی سوختگیش تا اتاق خواب هم اومده بود ، پریدم تو آشپزخونه ، از شیرگرم کن آتیش زده بود بیرون و همینجور می سوخت ، آبِ شیرگرم کن تموم شده بود و ظرف پلاستیکی موم  با موم توش هم تبدیل به خاکستر شده بود و همینجور آتیش گرفته بود و دود غلیظ همه جارو گرفته بود . با دهن باز صحنه رو نگاه می کردم و می گفتم خداوندا چه گندی !!!

شیرگرم کنو از رو گاز ورداشتم و نگاش می کردم همینطور داره می سوزه آتیش توشو باید چیکار کنم ، یعنی بگیرم زیر آب؟نکنه بدتر شه!مگه نه اینکه رو چیزای نفتی نباید آب ریخت وقتی آتیش میگیرن ، پلاستیکم یه جور ماده نفتیه دیگه ، گیریم خاموش شد اصلا ، با این همه دودی که رو سقف آشپزخونه و پذیرایی جمع شده چیکار کنم!

انداختمش تو ظرفشویی و آبو واز کردم روش ، نهایتش انفجار بود دیگه ، اما خاموش شد، همهً چراغارو خاموش کردم و کولرو گذاشتم رو زیاد ، همهً در و پنجره هارو تا آخر باز گذاشتم . هرچند وقت یه بارم می رفتم هی اونورا  رو بو می کردم ببینم هنوز بوی پلاستیک سوخته میدن؟

یکی از چراغ هارو روشن کردم تا یخ دربیارم بندازم تو آب بخورم ، یکی زنگ خونه رو زد و گفت مستاجر بابامه اومده پول بده ، ذهن من باز کار افتاد ، کسی تو ساختمون نیست ، منم هیچ کدوم از مستاجر هارو نمیشناسم ، حتما یکی دیده همه از خونه رفتن بیرون ، اومده یه دستی بزنه ، بهش گفتم صبر کنه تا بیام دم در! کامل لباس پوشیدم تا اگه موردی پیش اومد بتونم فرار کنم ، گوشی و کلید آپارتمانو گذاشتم تو یه جیبم ، کاترمم کردم تو اون یکی جیبم ، به خودم اطمینان میدادم اگه بخواد یه حرکت اشتباه کنه بدون هیچ رحمی می کشم زیر گلوش ، در آپارتمانو بستم تا جایی نباشه بتونه منو بکشونه توش . رفتم پایین آروم لای درو باز کردم و با ترس نگاه می کردم ، خیابون تقریبا دیگه خالی بود اون وقت شب ، همش منتظر بودم الان خودشو بزنه به در بیاد تو ، دیدم یه مردی وایساده پایین پله های جلوی در ، شمرده و آروم با چهره و لهجه شهرستانی سلام کرد و یه کپه پول دستم داد و گفت بدم بابام !!

منم اومدم بالا کر کر خندیدم و کاترو باز گذاشتم تو کیفم  و تکرار کردم البته که نمیدم به بابام ، اون واسه خودش زیاد داره ، این مال خودمه ، واس گوشی جدیدم !!

**S&m**

لینک اول

لینک دوم

لینک سوم

پ.ن: سایت مورد اعتماد خودم لینکشو نداشت ، این سه تا لینکو گذاشتم ، هر کدوم راحت تر آهنگ رو بهتون داد از اون دانلود کنید:)

متنشم اگه خواستید  تو ادامه مطلبه

ادامه نوشته