روزهای بدون فلافل
این ترم ، مثل ترم های پیش تنبلی نکردم تا دیر برسم و آخرین گروهی رو که مونده بهم بدن ، زود رفتم زنبیل گذاشتم و اون گروهی رو که دلم می خواست برداشتم ، گروهی که طوفان توش نیست اکثر استادهاش هم یا بپیچونن یا میشه پیچوندشون ، دیگه لازم نیست این ترم آخر رو هم هی استرس داشته باشم ، من فقط می خوام مدرک لیسانسمو بگیرم برم ! وقتی میشینم کنار دیگران بعد اونا هی نق می زنن و ابراز نگرانی می کنن که حالا استاده چیزی حالیش هست یا اینکه واسه ارشد چه برنامه هایی دارن ، یا پروزه رو چه جوری تا بهمن تحویل بدن تا بتونن تو کنکور ارشد شرکت کنن، من خنده ام می گیره و می خوام بکوبم تو مغزشون و بعد تیکه هاش رو بپاشم به در و دیوار.
ابروهامو میدم بالا و عمیقا سوال می کنم شما ها واقعا هدفتون همینه؟؟ واقعا می خواید از اینجا چیزی یاد بگیرید بعد بازم عمرتون رو بزارید واسه درس؟ یه جای دیگه و یه شهر دیگه؟ همیشه فکر می کنم حتما منظورشون دقیقا اینایی نیست که میگن،نمی تونن اینقدر آرمان گرا و احمق باشن ،اما بعد نوبت اوناست که منو بِر و بِر نگاه کنن . بعضی وقت ها برای خودمم سوال میشه ، عیب از منه یا از اون ها !!
مدیر گروهمون یه جوری برنامه ریزی کرده تا کل هفته بریم دانشگاه ، حتی اگه شده واسه یه درس دو ساعته ، می خواد ما رو به غلط کردن بندازه که قبول نکردیم پنج ترممون کنه ، خودشم جیم زده و نمیاد ، شایع شده آن.تالیاس ، اما برای دیگران توضیح دادم هرکی اونهمه چربی تو شیکمش داشته باشه که طبقاتش تا روی زانوهاش اومده باشن هیچوقت نمیره بی.کینی تنش کنه بره آن.تالیا !
از هفت روز هفته رو هم پنج روزش یا دانشگاهم ، یا دارم میرم دانشگاه ، یا دارم برمی گردم ازدانشگاه ! وقتی می رسم سر کلاس کلمو می زارم رو میز و می خوابم و از صب تا ظهر غر میزنم و جیغ می کشم که گشنمه ، ولم کن می خوام برم فلافل بخورم ، دوستم می خنده و میگه صدامو بیارم پایین ، وقتی هم استاده ولمون می کنه یکی مارو می چپونه تو ماشینش میرسونه تا مترو تا یه راست بیایم خونه ، برنامه هایی که واس غذا خوردن چیدم مختل میشه ! باز دوباره همین برنامه رو فرداش اجرا می کنم و این چرخه دو هفته اس بی نقص اجرا شده ، هر روز می شمرم چند روز دیگه مونده تا ترم تموم شه ، هر روز ، هر روز ، هر روز ... هر روز که بیدار میشم و میرم اونجا زجر می کشم و هی از خودم می پرسم چرا من اینجام؟؟
nobody love you