پتوی سفری آبی رو دور خودم می پیچم و از جام میام بیرون ، دندونام به هم می خوره و شونه هام جمع شده تو هم، باید باور کنم فصل سرما شروع شده ، گرما رفته  همینطور همهً چیزایی دیگه ای که بود ... ، باید برم سمت آشپزخونه ، گرسنه نیستم اما باید فرو بدم ، چیزی رو فرو بدم پایین ، ذهنم مشغوله و هی حرفا رو مثل پازل کنار هم می چینه و بهم نشون میده ، منم باز همه چی رو بهم میریزم تا اون از اول برام بچینه ، میرم همراه بازی خودم و ذهنم فرو بدم ، دلم نمی خواد گریه کنم ، دلم نمی خواد بدونم چقدر بهم برخورده ، چقدر تحقیر کننده بوده/هست ، فقط دلم می خواد کاری کرده باشم.

ساکتم ، همه ساکتن ، همه خوابن ، فقط صدای پاهای منه که روی موزاییک های آشپزخونه دور میره ، تخم مرغ رو می ندازم تا 3 دقیقه بجوشه ، می خوام تخم مرغ عسلی بخورم ... نه شُل نه سفت ، می خوام بعد مدتها صبونه بخورم اونم چیزی که دوست دارم ، ظرف عسل رو می کشم جلو ، با قاشق موم هاشو رو شیره عسلها تکون میدم تا شنا کنن ، دلم می خواد انگشتمو کنم تو ظرف بعد انگشتامو بکنم تو حلقمو هی لیس بزنم و باز فکر نکنم چقدر بهم برخورده ، چقدر تحقیر آمیز بوده/هست.

دلم نمی خواد نعشمو لباس بپوشونم و ببرمش دانشگاه ، دلم می خواد همینجور رو صندلی قهوه ای نشسته باشم و تحریک بشم انگشتمو کنم تو علس ها بذارم تو دهنم و بعد موم هاشو تف کنم بیرون ، دوس دارم وقتی دوستم اس ام اس میده زودتر حرکت کنم تا برسم بهشون با هم بریم ، جواب ندم ، دوس دارم وجود نداشته باشم ، دوس دارم کسی باشم غیر از م. الف نونی که الان هستم ، دوس دارم یه جوری محو بشم که دیگه کسی منو یادش نیاد ، دوس دارم چیزایی که شنیدمو حس کردم چیزای احمقانه ای باشه که اتفاق نیوفتاده هیچوقت !

با خودم تکرار می کنم ، دیگه برای شنیدن حرفای من وقت نداره ، یعنی یکی هست که داره این وقت رو براش پر می کنه، هوووم ... شیم ، آقای شیم ، هنوز نفهمیدی من وحشیانه بو میکشم ، من بوی دیگری و دیگری هارو تا روی گردنت دنبال می کنم ، بعد همونجاست که توی چشمات زل می زنم و ساکت میشم و میرم ، حتی لازم نیست اعتراف کنی ، همه چیز به وضوح توی رفتارت نشون داده میشه ، نمی دونم کی می فهمی بین دیگری و دیگری ها و اینی که دوست توئه یه فرق هایی هست ، اما قول نمیدم وقتی فهمیدی من بازم اینجا نشسته باشم .

آخرین لقمه هام رو هم فرو میدم و نتیجه گیری می کنم ، گذاشتمش تو فایل هایی که فعلا بهشون مراجعه نمی کنم ، رهاشون می کنم ، اینطوری حد اقل ازش متنفر نمیشم که راه برگشتی نمونه ، میزان ها وقتی متنفر میشن برگشت ناپذیرند.

به طرز مایوس کننده ای دیگه دوستش ندارم !