من و جدول و ریجیم و اینا

من باز به خودم یه فرصت دو هفته ای دادم ، همیشه همینطور فرصت میدم و میگم همینه که هست ! بعد یه جدول میکشم و هر روز هفته رو تو یه خونه می نویسم می چسبونم به در کمدم ، از فردا صوبش هم شروع می کنم رژیم سخت گرفتن، هر روز که می گذره کالری خورده شدهً اون روز رو تو جدولا می نویسم و یه تیک صحیح می باشد می زنم ، درسته که من مثلا از عید به اینور رژیمم اما هیچی نمی تونه مثل فرصت دو هفته ای به بدنم بفهمونه که من جدی ام بهتره جواب بده !!

 هیچکس نباید بیشتر از یه کیلو تو هفته کم کنه وگرنه بدن دیگه از چربی های ذخیره کم نمیکنه ، دست می ندازه عضلاتو آب می کنه ، کاهش سایز و وزن عالیه ، چون چربی سبک تر از عضله است و رو ترازو هم عددت کوچیکتره ، اما نکته اینجاست حالا که بیشتر بدنت چربیه تا عضله ، پس پوست و گوشتت شل میشه و تا هرجا که بکشیش کش میاد واست ، چون نه پوست تونسته خودشو با این تغییر سایز ییهویی وفق بده نه بدن .

من همهً این چیزارو می دونم ، عملا هم تجربه کردم ، اما بازم می خوام پنج کیلو کم شه تو همین دو هفته ، به اندازه کافی تو دوره های قبلی شل شدم ، فک نمی کنم بیشتر از اینی که هستم بشم ، من تقریبا رو قلهً این قضیه وایسادم ، اما برای احدی همچین روشی رو پیشنهاد نمی کنم.

فقط یه وعده تو روز می خورم اونم ناهار، اونم حتما گوشت . صب پیاده روی ، شب دوچرخه سواری ( دو چرخهً من ثابته هیچ جا نمیره :دی ) ، اگه بتونی تا چهار روز دووم بیاری بدنت عادت میکنه و دیگه با اون حجم کالری کم ضعف نمی کنه ، منم تو روز پنجمم ، پیشرفتمم دو سانت بوده ، خیلی خیلی کند تر از دفعه های پیشه چون سابقه دارم و بدنم دیگه گول نمی خوره ، اما راضی ام. من به هیچ چربی ای اجازه نفس کشیدن نمیدم!!

پ.ن: نمی دونم حتی تقریبا اون چیزی که می خوام میشه یا نه؟ یا هرچی؟ فعلا تنها هیجان بزرگ زندگیم اینه که صوبا با متر پاشم برم جلوی آیینه و شیکممو اندازه بزنم :))

پ.ن2: میگن واسه اینکه روحیه بگیرین اون عکسی که دوس دارین هی نگاه کنید . منم هی نگاش می کنم ++

تو بکش،ما می نشینیم به تماشا

فکر من بی اندازه منفی نگره ، نمی تونم بهش بفهمونم آروم باشه ، چیزی نیست ، مگه همیشه و هر روز از همه خبر داری؟ ولی بعد چند وقت که می بینیشون بازم سالمن ، مگه غیر از اینه ؟ پا میشه می زنه زیر کاسه کوزه که نه من می دونم اون مرده ، هیچ وقت اینهمه ساعت بی خبر نذاشته منو ، اگه سفر خارج شهر هم میرفت می گفت ، نکنه باباش که بیمارستانه چیزیش شده ، تو شوکه نمی تونه بگه!!

هی فکر و خیالا میان و هی استرس میگیرم ، هی حالم بد میشه و سعی می کنم خودمو کنترل کنم ، بهش میگم این ساعت خوابه اگرم زنده باشه !! مگه نمی دونی مث جغد شبا بیداره ، روزا می خوابه؟باز داد و بیداد میکنه که بیدارش کن حداقل می فهمیم زنده اس یا مرده ، تازه بلاخره ما باس برا تولدش زنگ بزنیم ، شب یا روز تولد با هم فرقی نداره جفتش واسه تبریکه .

کوکو رو از لیست میارم ، نیم ساعت صبر میکنم تا بیشتر بخوابه " اگه خوابه " ، کال می کنم . زنگ ... زنگ  ... زنگ ، مامانش ور میداره که اونجا مهمونه ...

باز ذهنم کار افتاد ، مرده ، مرده وگرنه چرا خودش جواب نداد ،دیگه حالت خوبش اینه که بیمارستانه ! مقابل ذهن منفیم یه ذهن تحلیل گر هم دارم ، صداهارو تحلیل می کنه ، موقعیتارو می سنجه ، صدای مامان ناراحت یا پریشون نبود ، هیچ بک گراندی هم از شلوغی نداشت ، هم باباش میتونه سالم باشه هم خودش ، فقط نیست ... یه جایی هست ، اما اونجا نیست ، حتما خوابه ، طبق معمول این ساعت ها!

بعد ذهن لجبازم برام تصویر میاره ، خودمم که دارم نقاشی میکشم ، پاستل شمعیارو می بینم که رو هم ریختن ، من با رنگ بنفش دارم یه سطح رنگی می کشم، پاستل شمعی رو هی رو کاغذ فشار میدم ، کمی هم زرد اطرافش میذارم ، شاید چون زرد و بنفش با هم رنگ مکمل ان ،تا قبل از امروز تا همینجا بود ، امروز می دیدم دور سطح رو با راپید شکل می کشم ، دارم سعی میکنم تکمیلش کنم !! نمیدونم شکل چیه ، حتما به مرور پیشرفت می کنه ، ذهن من همیشه سعی می کنه سر خودشو گرم کنه  :))

.

هرچی هم که بشه ،البته که من ور نمیدارم با مادر مردم وارد مذاکره بشم بگم پسرت کجاست؟ زنده اس؟ مهم نیست که کوکو شب اومد گفت نیمه خواب بوده داده مامانش جواب بده و مهم نیست که اُپن مایند باشن یا نه ، من فقط قطع می کنم ، من هیچ وقت نمی تونم با خانومای میان سال راجع به پسرشون حرف بزنم ، هیچ زنی خوشش نمیاد دخترای جوون به پسرشون خیلی نزدیک باشن ، مهم نیست اُپن مایندن یا نه ، مهم اینه که زنها همیشه رو پسراشون حساسن ، از درون شعله می کشن حتی اگه به رو نیارن ، حتی منم رو امیرارسلان نداشته ام حساسم ، کوکو این چیزارو نمیدونه ، توقعی نیست اون یه مرده !!

دنیایی بدون شیرها

اولین چیزی که تو طوفان بیشتر از همه نظرمو جلب کرد، غیر از طول و متراژ هیجان انگیزش ، این میل به خود نمایی وحشتناکش بود ، دستمال گردن و صورت تمیز و رایحه دل انگیز!! که دستاشو تکون بده و مث بچه های بیش فعال همش راه بره ، راست به چپ ، چپ به راست. تکرار می کردم ازش خوشم میاد ، خوشمزه اس حتی!!

واقعیت این بود که اون یه مردادی بود و همهً مردادی ها / شیر ها ، علاقه دارن یال و کوپالو تکون بدن و جُلون بدن بین یه مشت شیر ماده!بعد فقط دو حالت پیش میاد .1: در حد مرگ حالتو بهم می زنه و می خوای بالا بیاری . 2: لب پایینتو گاز می گیری و میگی خوشم میاد خوشمزه اس!!

خوب البته که من اصلا خودمو لو ندادم و نگفتم تو کدوم دسته ام و توام اصلا نمی دونی نظرم راجع به مردادیا چیه! اما همین مردادیا بودن که پاچیدن تو زندگی من و گند زدن به گوشه گوشش ، که من تا اسم مرداد و میشنیدم برام قضیه تموم شده بود و جواب رد به بهش نمی دادم ، یا حتی وقتی شهاب حسینی که تو فیلم "سوپر استار" میگه آدما یا مردادی ان یا دوس دارند مردادی باشند من کلی می خندم و براش دست می زدم .

هوروک،متولد ته دیگ مرداد، عشق زمان های طفولیتمون ، حتی دیگه درست یادم نمیاد چطوری دوستش داشتم ، یا دقیقا حس و حالم چی بود ، اما می دونم هرچی بود و هر طوری بود احساسم عمیق و واقعی بود ، وگرنه اینقدر منو زجر نمی داد. اینقدر دوری گزید و منو پرت کرد اونور و قد و بالای هوو رو به رخ ما کشید که هنوز نفرت شاسی بلندا تو بند بند وجودم هست و فکم روهم قفل میشه ، دم از عشق و جون دادن تو راه رسیدن به اون زد و خودشو خفه کرد آخرشم هیچی بهش ندادن و ضایعش کردن و اونم اومد پیش ما یه دستی زد که همه چی جوره و عقد کردیم و منم بیخودی اون همه خوشحالی کاذب کردم ، در حالی که فقط می خواست ری_ اکشن منو ببینه ، یا اینکه حالا که سرش بی کلاه مونده نظر من راجع به رجوع چیه؟!!

نظر من؟ دیگه بعد اونهمه تحقیر و نخواستن و ته کشیدن احساس آدم ، کی می تونست بهش اهمیت بده!!

بی . اف سابق ، متولد وسط مرداد ، ملقب به مرتیکه ریش و پشمی ، البته که حالم بد میشه بخوام یادآوریش کنم :)

در همین حد که شعورش در حد ، جلبک دریایی ، ملخ یک پا ، یا حیوان دو زیست بود، و از کل نیازهای موجود زنده فقط بخش کمر به پایینش رو حس می کرد و لاغیر!!

امروز ننِشستم که دیگه به مردادیا فک کنم ، راجع بهشون نظر بدم ، یا بگم دست کردن تو یال نرم از تفریحات عالم بشریته! مردادیا آخرین چیزایی هستن که بخوام تحسینشون کنم، غرور و تفاخر و خرخر کردن بسه ، می خوام فقط هوش و ذکاوت و تحسین کنم ، درک و شعور و انسانیتو ، این انرژی تموم نشدنی رو ، با احتمالا اندکی چاشنی شیرینی ، فک می کنم الان از شهریوریا بیشتر خوشم میاد !!

تولدت مبارک کوکو :*

اسکارلت 4

اسکارلت سکوت کرد. رت از سکوت او استفاده کرد و پرسید : « تو چه می خواهی اسکارلت؟ به من بگو ، من هیچوقت از گوشه های تاریک شخصیت تو ، شگفت زده نمی شوم.»

اسکارلت با خود فکر کرد که رت مقصودش را خیلی روشن بیان کرده است ، آن همه مهمانی های چای با آن لباس های دلتنگ کننده و پریدن توی تاریکی برای رفتن به بازار ، برای هیچ بود. به چارلزتون آمده بود که رت را به زندگی با خودش بازگرداند ولی بازنده شده بود.

با صداقتی آشکارا گفت : « تو را می خواهم.»

این بار نوبت رت بود که سکوت کند.تنها عکس العملی که از رت دید دود سیگارش بود که از دهانش خارج می شد. رت در نزدیکی او نشسته بود. اگر اسکارلت پایش را چند اینچ جلو می برد به پای او می خورد، او را بیش از هر دردی که در جانش بود می خواست ، او را بیش از هر دردی که در جانش بود حس می کرد. می خواست به خود بپیچد ، بلکه دردش آرام گیرد ، می خواست دردش را چنان در خود بفشارد تا دیگر سر بر نیاورد.همچنان راست نشسته بود و در انتظار جواب او سکوت کرده بود.

منگلیسم

تو جام غلط می زنم معمولا هر ساعتی که بخوابم ساعت 7 چشمم باز میشه به طور خودکار، دست خودش نیست ، شاید بدنم رو این ساعت تنظیمه، هیچ دوست ندارم چشمم باز شه و ببینم یه روز بیکار دیگه رو هم شروع کردم و حالا چی میشه!!

یه زمانی خوشحال میشدم پا میشم میرم پارک هی دورش تند راه میرم ، اونقد راه میرم که تا کمرم تیر میکشه،بعد میام خونه و دوش میگیرم و موز وشیری رو که خریدم می خورم و بعد باز می خوابم، حد اقلش خوشحال بودم پاهام درد می کنه و من دارم می خوابم، یه کاری کرده بودم تا قبل ناهار، پاهام درد می کرد و من از دردش لذت می بردم، درد یعنی تقویت عضله ، یعنی جیغ هایی که چربی ها دارن می زنن، چربی هایی که دارن میمیرن!!

از دوستم متنفرم !! بهش نمیگم ... نه تا وقتی که پولم رو پس نگرفتم ، بهش گفته بودم ورزش رو دوست دارم ، می دونست دیگه عضله ندارم ، که چند سال پیش با خودم چیکار کردم ، که بهم خیانت کرد ، جای اینکه باهام ورزش کنه بهم قرص داد اطمینان داد که بخورم ... خوردم ... مُردم!!

شکل یه منبع چاقی / لاغری شدم، فک نمی کنم راهی باشه که من ندونم یا امتحان نکرده باشم ، پس به طور قطعی میگم :درصد احتمال وجود چربی سوز صفر می باشد ، و درصد وجود اسهالیزم ، قرص هورمونیسم ، عضله سوز و ژل آدم خر کن بسیار بالاست !پس جای نشستن و گشاد بازی فقط کمتر بخور و همش نیم ساعت تو روز راه برو و هفته ای یک سانتی متر از اعضاء و جوارحت کم کن!

به همین سادگی ، به همین خوشمزگی!

love II

نمی تونم به کسی کمک کنم که وقتی تو یه رودخونه اس ،فقط کلید می کنه و دستشو می ذراه تو همون سوراخی که قبلا هزاران بار گذاشته و از مار توی سوراخ نیش خورده،که نمی تونه بفهمه آبی که توی رودخونه اس سرده و خیلی زود دمای بدنشو میاره پایین و هوشیاریشو از دست میده ، وقتی داره آخرین تلاشهاشو واسه بالا اومدن از دیواره می کنه مار ِ تو سوراخ دوباره دستشو نیش می زنه!!

بدنش سردش میوفته تو آب، اونقدر با شتاب میره که با سر می خوره به یه سنگ ، تیکه های مغزش می پاچه رو صورت خودش/ روی صورت خودم، بعد میرم جلوش دستمالمو بهش میدم تا خون کنار لبشو پاک کنه، بهش نمی گم می دونستم تهش اینجاس، بهش نمیگم متنفرم از چیزایی که از قبل می دونم، من حتی لبخند هم نمی زنم.هر دومون می دونیم چیرو قایم می کنه ،می دونیم چی اونو نابود می کنه،یا تو چی اینقدر احمقانه داره دست و پا می زنه ... لاو!!

چاپشگاه

چاپیدن فقط یه فعل نیست که بار معنایی منفی داشته باشه، چاپیدن می تونه تو طیف وسیعی اتفاق هم بیوفته!

مث اردوهای دانشگاه ما، که هر استاد واسه مالیدن پوز اون یکی استاد به خاک اردو اجباری نمره دار می ذاره و اصلا حالیش نیست اردویی که میذاره عملی هست /نیست، مربوط به درسش هست/نیست.

طوفان مارو زور کرد برد طالقان، تو کل راهم به قر دادن کمر و بک گراند و خوندن مشول بود، آخرش دید تنها نمیشه همه رو بلند کرد تا باهاش برقصن، البته که  به من جرات پیشنهاد همچین حرکتی رو نداره، آدماشو خوب میشناسه، کنار دریاچه هم تا می تونست از قر بک گراند و بندری مظایقه نکرد، منم از خنده زمینو چنگ می نداختم و از رو تپه داد می زدم دوباره ... دوباره... سعید فاییده نداره!!

نمی تونست بیاد بالا دهنمو گل بگیره که وقتی به اسم کوچیک صداش می کنم، می تونه؟؟!

آخر اردو هم شرمنده شده بودم که چرا اینقد زور زدم که نرم وقتی اینقد بهم خوش گذشت و خندیدم، ولی با همه کس همه جا خوش نمی گذره، این پتانسیلیه که فقط تو طوفان وجود داره!!

استاد تاریخ هنرمون با طوفان کل داره، خواست پوز طوفانو با اردو کاشان بزنه گند زد، تمام راه کلمو چسبونده بودم به پنجره و فحش می دادم ، تو جاهای تاریخیش تو اون گرما هم  فقط دنبال پریز برق بودم گوشیمو شارژ کنم، زنها هیچوقت نمی تونن چیزی رو اداره کنن، هیچوقت نمی تونن در حد یه مرد نایس باشن، زنها واسه مدیریت خلق نشدن، فقط می تونن عشوه خرکی بیان، و گاهی متاثر میشم وقتی می بینم با همچین زنهایی مارو می کنن یه جا!!

احمق هایی که به عنوان مدیر گروه یا استاد انتخاب میشن، 60تا دختر رو 12 شب ول می کنن تو خیابونای کرج که برگردین خونتون! خونمون؟چطور شعورتون نمی رسه زمان رو مدیریت کنین که این همه آدم از ترس تو خیابونای تاریک سکته نکنن و همش فکر کنن چطور باید برن خونشون!!

لازم نیست توضیح بدم از درس خوندن و دانشگاه رفتن متنفرم که؟ می تونم به لیستم اردو رفت با زنها رو هم اضافه کنم ...

love

گیجم تلو تلو می خورم، دستمو می کشم رو گرد و خاکهایی که روی وسایل نشسته، می خوام بالا بیارم، می خوام به خودم امید بدم،روحیه بدم، اما نمی دونم دردم چیه، از چیه که انقدر ناراحتم، می دونم ... نمی دونم ... می ... نمی ..؟؟

سرمو می کوبم به دیوار خونم پخش میشه و تیکه های مغذم از روشون سر می خوره ، چشمام نیمه بازه ، دستمو میارم بالا و با سر انگشتم رو خونها می نویسم ... لاو!!!

روزمرگی

خیلی از پست پایین می گذره،خیلی وقته دیگه همچین حسی ندارم ،شاید از فردا صوبش، چون من عادت ندارم خیلی توی یه مود بمونم ، هرجور هست خودمو می کشیونم بیرون، مشکل من فقط با طوفانه ، همه فهمیدن تا اسمشو بیارن من می گم با دستای خودم کفنش می کنم!

تحقیر آمیز نگاش می کنم وقتی میره تو بحر دافای دور و ورش، جدیدا حس می کنم م.س.ت می کنه میاد سر کلاس، یا نه ... می بینه اینارو حالی به حالی میشه،هی یواشکی ازش عکس می گیرم به بچه ها نشون میدم و می خندیم، یه روز از عکسهای ترم های مختلف یه فولدر درست می کنم می ذارم تو اف بی، وقتی خودشو ببینه، می دونم که دوس داره فقط دستش بهم برسه اونموقع!! خیلی دوس داره احتمالا!!! اما نمی رسه چون من فارغ التحصیل شدم.

یه زمانی هی میرفتم کنارش وای میستادم قدشو اندازه بزنم،خوشم میاد کنار غول پیکرا وایسم هی قدشونو تخمین بزنم، بعد میگم من ۱۵۵ خوب پس تا کجاشم؟اوهوم میشه اینقد!من تا سرشونه طوفانم،البته که طوفان هم جزو غول پیکرای دوست داشتنیه ، وگرنه که سه ترم باهاش کلاس ور نمیداشتم خودمو بدبخت کنم، اما خوب هر علاقه ای اگر بر پایه پوچی بنا شده باشه بلاخره فرو میریزه، مال ما هم فرو ریخت، دیدم اعصابمو دوست دارم، زندگی آروممو، تفریحات سالممو،همه چیو دوس دارم جز جلف بازیای طوفان سر کلاس و گریه کردن واسه عقب افتادن از پروژه هاش!

همون یک روزی که پیچوندم و خونه موندم تمام کارایی رو کردم که دوس دارم، دمبل زدم، دوش گرفتم ، جلوی تلویزیون نشستم خوردم و خندیدم،از این برنامه های مشاوره ازدواج بود، که دو تا خانوم چادری میشینن همه رو ارشاد می کنن ،یه پسری زنگ زده بود و از معشوقه گنده تر از خودش می گفت که یه بچه ۱۰ ساله هم داره! به نظرم حرفاش همه احمقانه اومد، بدم میاد از پسرای ۲۶ ساله ای که عاشق زن!های بچه دار میشن، می خوام همه تفکرات بچه گاشونو عق بزنم، آدما وقتی عاشق میشن خیال می کنن زمین واز شده همین یه دونه پریده بیرون، اگه این یه دونه نشه لابد می میرن، زندگیشون تموم میشه،از اونورم مشاو برنامه هم کلی راهنماییش کرد اگه می خوادش بره موضوع رو علنی کنه، اگه راهی نداره آخه نمیشه که این وضع برو زن بگیر آدم باش!

از اون روز دارم فک می کنم چطوره یه روز پاشم و دیگه دانشگاه نرم!بچسبم به کارایی که دوس دارم، فقط یه عیبی هست، کار مورد علاقه من کتاب خوندنه، رفتن تو کتابخونه ملیه، بدون لیسانس نمیشه، مجبورم ادامه بدم، زندگی سخته!!

این روزا فقط با یه چیز دارم سرمو گرم می کنم، که صب و شب کرم لایه بردار بزنم به پوستم و تا آخر هفته منتظر باشم تا آتوسا جواب نهایی واسه پیوستن به باشگاهشو بهم بده، می خوام برم دوچرخه سواری،خوب میشد اگه حرفه ای ادامه بدم ،اما می دونم استیل بدنم به این چیزا نمی خوره، من مثل آتوسا نمی تونم یه ساله مدال بگیر بشم یا سر بالایی های امام زاده داوودو رکاب بزنم تا قلبم بزرگ شه و خون بیشتری رو هندل کنه!من نمی تونم مثل اون کل تابستون رکاب بزنم سیاه شم به روی خودم نیارم دو رنگ شدم،یا کل زمستونم برم بدنسازی هی عضله اضافه کنم، اون جزو دخترای ۱۶۸ سانتیه که پاهای کشیده داره، هر دور رکابی که می زنه احتمالا میشه معادل سه دور رکاب زدن من!

من ورزش کردنو دوس دارم بیشتر از هرکاری،بدم نمیاد مثل اون شم، اما نمیشم، فقط می تونم از هشتی که روی سرشونش افتاده و برجستگی بازوش لذت ببرم، هیچ به بازوهای ورزیده نگاه کردین وقتی می خوان کارای روزمره رو انجام بده؟عضله ها می رقصن و بینشون هی خط میوفته و من لب پایینمو گاز می گیرم می گم دوست دارم، خیلی دوست دارم اینجوری!! اون فقط می خنده ، میگه توام میای بهت برنامه میدم اینجوری میشه!

پ.ن۱: خیلی حرف زدم؟؟خوب خیلی وقت بود حرف نزده بودم!فقط ۲۰٪ شو گفتم تازه، نمی تونم دیگه هم حرف بزنم، کامپوترم خراب شده، همه چیزشو از دست داده،باید بدمش بیرون درستش کنن،دارم به صورت آف لاین تو خود بلاگفا تایپ می کنم! اولین تجربه از تایپ مستقیم!!:))

پ.ن۲: خیلی دوستت دارم، نمی دونی ...:*

پ.ن۳: سارا؟؟؟چی شدی یهو!!!این چه زندگی ایه؟من همش چند روز نبودم این تو ها!!!بیا پیشم یه خبری بده ..

نمیدونم

می پرسن حالت خوبه؟طبیعی نیستی مدتیه! حس می کنیم مشکل داری؟

 دیگه چرا باید قایم کنم؟واسه چی باید خودمو بزنم به خوبی، هی لبخند بزنم ، هی سرمو گرم کنم بگم نه مشکلی ندارم، همه چی خوبه، همه چی اونجوره که برنامه ریزی کردم.

نه! هیچی خوب نیست،هیچی اونجور نیست که من بخوام، صب زیر دوش خم شده بودم و لب چاهک هی عق می زدم و گریه می کردم، می خواستم زندگیمو بالا بیارم نمیومد.اونقدر به کارامو پروژه های نفرت انگیزم فکر کردم که سرم باد کرده و مثل بادکنک بزرگ شده می خواد منو با خودش ببره هوا،همیشه از بچگی زیر چشام گود بوده هروقت گریه می کردم اشک توشون جمع میشد، فکر می کردم اگه چاق شم درست میشه اما حالا هم همین شکلی ام تازه بدترم شده، سیاه تر و عمیق تر، وقتی هم افسرده هستم تو صورت اندازه پرتقالم فقط دو تا حفره چشمم می مونه و هاله های سیاه زیرش،به خودم که نگاه می کنم دیگه هیچی غیر از اونا نمی بینم امروز، اعتماد به نفسم پایین تر اومده، به پایین ترین حد خودش،هوووم دراز کشیدم و فکر کردم فقط یه چیز باقی مونده بود ... اونم تموم شد، دوس داشتم با یه برنامه خبیث اجراش کنم ولی نمیذاره، اصلا برام مهم نبود چه بلایی سر طرفم میاد،فقط می خواستم به چیزی که می خوام برسم، اما خوب نمیذاره، من حق پیشرفت تو اون کارو ندارم/نداشتم، نمی دونم شایدم دارم، اما یا خودم نذاشتم یا یه چیزی شد که نذاشت، اما بیشترش بر می گرده به اینکه نمیدونم.و بیشتر تهوعی که دارم واسه همین نمی دونمه، دلم می خواد بدونم!!

به چند نفر سپردم، به اونایی که دوستشون دارم، به اونایی که جثه شون بزرگتر از منه، اگه ترم دیگه بازم مثل احمقا رفتم وایسادم جلوی تابلوی گروه بندی کلاسها بعد دستمو گذاشتم رو گروهی که طوفان توشه ،بهم رحم نکنن، محکم بزنم تو دهنم تا از گوشهً لبم خون فواره بزنه، اونا هم این اطمینانو دادن که بزنن!!