نمیدونم
می پرسن حالت خوبه؟طبیعی نیستی مدتیه! حس می کنیم مشکل داری؟
دیگه چرا باید قایم کنم؟واسه چی باید خودمو بزنم به خوبی، هی لبخند بزنم ، هی سرمو گرم کنم بگم نه مشکلی ندارم، همه چی خوبه، همه چی اونجوره که برنامه ریزی کردم.
نه! هیچی خوب نیست،هیچی اونجور نیست که من بخوام، صب زیر دوش خم شده بودم و لب چاهک هی عق می زدم و گریه می کردم، می خواستم زندگیمو بالا بیارم نمیومد.اونقدر به کارامو پروژه های نفرت انگیزم فکر کردم که سرم باد کرده و مثل بادکنک بزرگ شده می خواد منو با خودش ببره هوا،همیشه از بچگی زیر چشام گود بوده هروقت گریه می کردم اشک توشون جمع میشد، فکر می کردم اگه چاق شم درست میشه اما حالا هم همین شکلی ام تازه بدترم شده، سیاه تر و عمیق تر، وقتی هم افسرده هستم تو صورت اندازه پرتقالم فقط دو تا حفره چشمم می مونه و هاله های سیاه زیرش،به خودم که نگاه می کنم دیگه هیچی غیر از اونا نمی بینم امروز، اعتماد به نفسم پایین تر اومده، به پایین ترین حد خودش،هوووم دراز کشیدم و فکر کردم فقط یه چیز باقی مونده بود ... اونم تموم شد، دوس داشتم با یه برنامه خبیث اجراش کنم ولی نمیذاره، اصلا برام مهم نبود چه بلایی سر طرفم میاد،فقط می خواستم به چیزی که می خوام برسم، اما خوب نمیذاره، من حق پیشرفت تو اون کارو ندارم/نداشتم، نمی دونم شایدم دارم، اما یا خودم نذاشتم یا یه چیزی شد که نذاشت، اما بیشترش بر می گرده به اینکه نمیدونم.و بیشتر تهوعی که دارم واسه همین نمی دونمه، دلم می خواد بدونم!!
به چند نفر سپردم، به اونایی که دوستشون دارم، به اونایی که جثه شون بزرگتر از منه، اگه ترم دیگه بازم مثل احمقا رفتم وایسادم جلوی تابلوی گروه بندی کلاسها بعد دستمو گذاشتم رو گروهی که طوفان توشه ،بهم رحم نکنن، محکم بزنم تو دهنم تا از گوشهً لبم خون فواره بزنه، اونا هم این اطمینانو دادن که بزنن!!
nobody love you