نشسته بودم تو سایت و به طوفان که تو چند میلی متری من نشسته بود نگاه می کردم و بهش توضیح می دادم این میل نمره ای که واسه من فرستاده اشتباهه، اونم هی لیستشو چک می کرد و می دید راست میگم ، آخرشم نمره طراحی وب منو داد .بیست هم داد! فقط مرض داره هر سری مارو تا حد مرگ بترسونه و عصبی کنه بعدم بهمون بخنده ، خودش هزار بار اعتراف کرده دوس دارم بهم التماس کنید ، کم باشه هم وسطش میگه شله ... شله ! تا ما درجه التماس و ببریم بالا ...

طوفان از اون زاویه با اون بازوی تپل و لپای با مزه منو یاد یه همسفریم تو راه قزوین(دوره کاردانی) انداخت، هم سفری ای که یادش همیشه منو خنده می ندازه و خوشحال می کنه ، هرچند وقتی پیاده شد حتی بهم نگاه نکرد ، حتی بهم فکر هم نکرد چه برسه به اینکه منو یادش بیاد !

متنفر بودم که کله صبح باید پاشم برم ترمینال سوار ماشین شم و بعدم یه ساعت و نیم تو راه باشم که برسم دانشگاه ، از همه بدترم این بود که اگه صندلی جلوی سمنده پر شه من باید می رفتم عقب با سه تای دیگه می شستم و احتمالا مرد بودن ، منم هی باید تا آخر مسیر حواسم باشه جای اینکه چرت بزنم بچسبم به در !

 من همیشه زیر چشمی حجم ملتو کنترل می کردم(می کنم) و عاشق این بودم پسر بغل دستیم زانواش چسبیده باشه به صندلی جلویی و صندلی از فشار زانوی این رفته باشه تو ، بعد همینطور از برای خودم عشق می کردم و بهش می گفتم غول پیکر دوست داشتنی لنگ و پاچه قشنگ!! هم سفر اون روز منم از همین غول پیکرای باحال بود که با همه توان داشت روکش صندلی جلویی رو می درید و پیشروی می کرد ، منم مثلا از پنجره داشتم بیرونو نگاه می کردم می خندیدم  و چسبیده بودم به در.

وسطای راه غول پیکر خوابش برد و همینجور ولو شده بود از برای خودش و حجمشم داشت کل صندلی رو اشتغال می کرد ، اونقد ولو شد و ولو شد که نصفش افتاد رو من!هرچی زور می زدم و خودمو می چسبوندم به در و بازومو از زیر بازوش در میاوردم بازم رو من بود، اخمام داشت چشم خودمو کور می کرد ، بهش زل زدم تا مثلا اونم از ابهت و اهن و تلپم کور شه اما خواب بود ... و عمیقا هم خواب بود ، بیرونو نگاه کردم و فک کردم پس انسانیتم کجا رفته؟؟ بچه خوابه دیگه! منم بهتره اینقدر وول نخورم ،  بازوی بزرگش داره تو این سوز سگی گرمم می کنه ، و خداوندا ما را ببخش که سمت چپمون به سمت راست این مماس شده و من جای تکون خوردن ندارم! سرمو کج کردم به سمتش  و نزدیک بازوی بزرگش چشمامو بستم و از بازوی بزرگش لذت بردم و خوابیدم ...