پیچ در پیچ
صب با ویبره گوشیم از زیر بالشم می پرم می بینم ساعت نزدیک هشته ، هول می کنم و پا میشم بدوئم اینور اونور وسایلمو ببندم برم دانشگاه، ژوژومان هشت شروع میشد و راس هشت من هنوز لا پتو بودم.سرم گیج رفت ، چشام سیاه شد ، دستمو گرفتم به کابینت نشستم ، خودمو کشیدم تا ظرفشویی و تو لباسم آب می ریختم تا حالم جا بیاد ، باید زنده می موندم خودمو می رسوندم دانشگاه ...
تو مترو سرمو گرفته بودم و فک می کردم ، خودمو دلداری میدادم که ماهی خیلی هوای مارو داره حتما واسه من صبر می کنه تا برسم کارامو ارئه بدم ،برای اینکه حواس خودمو پرت کنم یه لاک صدفی می خرم و سرمو می اندازم پایین و برسشو میکشم رو ناخونام، لاکه هم هی از تکونای قطار می ماله اینور اونور انگشتم.کارم که تموم شد دستمو آوردم بالا و لبخند گشاد زدم و هی واس رنگش ذوق کردم،کلمو کج کردم دیدم دختر بغل دستیم داره نگام می کنه فهمیدم باز آبروریزی کردم اینم فهمیده. هیچ وقت نمی تونم در مقابل لاک فروشا خویشتن داری کنم، تا میگن کی لاک می خواد من اشاره می کنم، می خرم و بعدم می ندازم گوشه کمد ، تا دفعه بعد که باز یکی دیگه بخرم تست کنم ...
رسیدم دانشگاه تند تند پله های خیسو می دوئیدم بالا، ماهی واسه من صبر کرده بود هی بهم می گفت دختر خوب چرا دیر کردی، رفقای شاسی بلندم هم کمک می کردن کارامو بزم به برد، خیالم که از نمره راحت شد به گردن نوشین آویزون شدم و هی پشت سر طوفان فحش دادم و صفه گذاشتم که ازش متنفرم ، حالمو بهم می زنه ،مرتیکه چقد وقت کم داده بهمون ،من نمی رسم سایتمو واسش اجرا کنم... ، یهو طوفانو دیدیم که داره با کت شلوار مجلسی و دستمال گرن زرد خال خالی از پله ها میاد بالا و ایلی از دخترا دنبالش افتادن تا سوال بپرسن ، اینم می خنده از دستشون فرار می کنه و عوضی بازی در میاره، نیشم تا بناگوش واز شد و بازوی نوشینو فشار دادم و جیغ زدم وااااااااای ... دوسش دارم... دوسش دارم، دروغ گفتم...!!
nobody love you