...
یادت میاد یه مدت که از سال گذشت بنای ناسازگاری گذاشتی و چهرهً واقعیتو نشون دادی یه بند پشت سر نظام و دین و مملکت پرت و پلا گفتی . موافق یا مخالف کسی در جواب حرفای تو چیزی نمی گفت ، تو هم میدون رو خالی می دیدی و هی می تاختی تا جایی که به مملکت گفتی جهان سومی ، عقب مونده ...........اونم درست موقعی که ما تو تاریخ هنر می خوندیم : به دلیل بر پایی جشنهای 2500 ساله و مخارج آن شیرازه ی مملکت از هم پاشید .
نمیدونم ...قبلا توجه نمی کردم یا برام مهم نبود ............اما یه دفعه من هم ناسازگار شدم .........یادت میاد وقتی میومدی حرف بزنی یه نفر قاتی جمعیت قهقهه میزد و تیکه مینداخت ولی هرچی سعی کردی نتونستی پیداش کنی...........و آخرش هم به همون مورد عقب مونده بسنده میکردی ..................ها ها
.
.
ولی تو همچنان به نطق های مهمت!! ادامه می دادی (به منظور آگاه کردن نسل آینده ) ...........و من فکر کردم چرا مبارزهً پنهان ؟؟ ...............تا تو گفتی پول مردم رو بردندی خردندی و خرج نکردندی!! ........من هم بلند گفتم چرا ؟؟؟( کله ها همه چرخید طرف من ........ چشمها همه مراقب ما بودند....... منتظر حرکت بعدی و جواب تو ..............اما تو پیچوندی!!!)
.
.
از اون به بعد دیگه بحث مهمی نکردی، فقط میومدی و میرفتی ............. اما همیشه نگاه زیر چشمیت به من بود ..............چرا باید خودمو میزدم به نفهمی ............لبخند معنی دار من برای خندوندن تو کافی بود ......و تو هم اونو پنهان نمیکردی.............پس بجنگ تا بجنگیم.
.
.
هنوز هم وقتی میرم هنرستان سر بزنم ،دوست دارم تا از ایتالا خبری در مورد تو بیاد ......امسال حتی دلم برای تو هم تنگ شده حاتمی.................
فکر میکنی چند سال گذشه ؟؟ دو ، سه ...........اوووووووووووه هیچی عوض نشده ........من هنوز هم یه راستیم...........ها ها .........می بینی انگشتم جوهریه ............من رای دادم..
nobody love you