نشسته بودم کنج اتاق صفحه های جزومو می زدم تو سرم، نمی تونستم یه کلمشو بخونم، بعد هی غلط می زدم و از خودم صدا در میاوردم فضام عوض شه درس بره تو کلم آشغالای فرشم همینجور می رفت لا موهام، بعد دراز کشیدم پاهامو چسبوندم به دیوار، دیگه دیوونه شده بودم، به هیچ ورژنی درس تو کلم نمی رفت، نشستم به دستمال تقلبیم نگاه کردم، تو سخت ترین روزا کنار من بود تا هی امتحانای کلاسیمو صفر نشم...

.

پنج نفری نشسته بودیم ته کلاس و هی هماهنگ می کردیم  چه جوری به هم برسونیم .همه امیدشون به دستمال من بود، کل جزوه رو ریز ریز روش نوشته بودم، تو سر و کلهً هم می زدیم و هی می نوشتیم ، آزاده هم از ردیف جلو برمیگشت و فحش می داد که دستمالو یه نظر بدیم بهش، می زدم تو سرش و می گفتم ساکت شه تا لومون نداده، این بکش و اون فحش بده که استاد منبع اغتشاش رو من تشخیص داد تبعیدم کرد به جلو ، بلند شدم بچرخم یواشکی دستمالو بچپونم جیبم ،ت این هیر و ویر آزاده هم دستشو آویزون کرده بود به جیب منو ولم نمی کرد . رفتم اون جلو تنها تنها از رو دستمال بنویسم ، هرچی گشتم پیداش نکردم ، کلمو چرخوندم عقبو نگاه کردم و دیدم کلهً همشون پایینه و دارن تند تند می نویسن ، آزاده هم ماچ می فرسته ، شصتم خبر دار شد دستمالو رو هوا زدن، انگشت معروفمو آوردم بالا و تا آخر امتحان من و آزاده هی از خجالت هم در میومدیم ، دستمال نامبرده تو امتحانای بعدی هم به همین تمیزی نقشش رو ایفا کرد...

.

باز غلت زدم و غلت زدم ، چایی خوردم و هی با خودم ور زدم و تخیلات بافتم ، بند کردم به جاست فرند و هی به هم تیکه انداختیم و خندیدیم ،هیچی مثل فک زدن با این بچهً خوش مشرب دل منو واز نمی کنه ،موهامو تکوندم و پاشدم ، باز به دستماله نگاه کردم فشارش دادم و گفتم تو لعنتی فردا نمی تونی بیای ، چی میشد اگه هیچوقت امتحان تئوری نمی دادم...!!!

          

پ.ن.1: نصفه شب خوابیدم ،کله ی صوبم پاشدم خوندم.لابد بیست میشم.

پ.ن.2: حالم از هر امتحانی به هم می خوره...!!

پ.ن.3: اصلا حالم از درس خوندن به هم می خوره...!!!

پ.ن.4: چرا نمی تونم برم پیش جاست فرند تا ابد پیش هم بخندیم؟؟؟