حسن ختام
بعضی وقتا دوس درام وقتی بهش نگاه می کنم اونم به روم لبخند بزنه و مثل سابق چیزایی داشته باشیم که به هم بگیم.از بعد اون دعوا و کج شدن بک گراندامون به سمت هم انگار دیگه هیچ صوبتی نداریم که بکنیم.اون شب که وسط کوچه حس کردم شبیه خوک کثیفی ام که داره التماسای دلخراش می کنه . می دونستم اینجا و دقیقا همین جا ... آخر داستان دختر خاله ایه که با همه وجود دختر خاله بود.خواستم بغلش کنم،نه به خاطر توهینایی که بهم شده بود،و نه به خاطر حسن ختام منت کشی فاجعه آمیزم... فقط به خاطر اینکه هرچیزی حرمتی داره وهمینطور نیاز مبرم به هپی اندینگ ،و من نیز آدم صلحم!!

هنوز گاهی بهش خیره میشم و دوس دارم نگاهش تو مردمکم ثابت بمونه و لبخند بزنه،اما اون فقط سری تکون میده و میگه چیزی شده؟؟ اوه..نه... خیلی وقته که چیزی نشده...فک می کنم منم عادت کردم، درست مثل چند ماه پیش که تو به نبود من عادت کردی...
و عادت می کنم به نبود دیگران هم ...!!!
nobody love you