موجو واسه کپل جان تعریف می کرد: داشتیم شام میخوریدیم یهو دیدیم  بابا داره سرشو تکون می ده و بغض کرده ،نگاه کردم دیدم این وزغ نشسته جلوش با اون چشاش داره گریه می کنه و شامو بهش کوفت می کنه. منم  به مامانم گفتم پس یقهً این احمقو می گیرید خرکش می کنید با خودتون می برید بالای قبر اونقدر تو سرش می زنید که خون گریه کنه.هیچی حالیش نمیشه.نه خاک سپاری اومد ، نه تشییع جنازه، نه هیچ کدوم از مراسمای دیگه ، کی نزدیک تر از مادربزرگ؟!!

 

صبح پاشده بودم و تند تند ورقای امتحانمو پیدا می کردم تا جمع شن بخونمشون و برم امتحان بدم.می رم به صورتم آب بزنم چشام واز شه....یهو نگام میوفته تو آیینه....خداوندا درسته من خوشگل نیستم...درسته اکثرا وقتی بیدار میشم چشام گنده اس از پف پلکام معمولا گنده ترو افتضاح ترم میشه...اما این یارو که تو آیینه اس دیگه خیلی فاجعه اس....مطمئنم این دیگه من نیستم....!!!

هیچ وقت ندیده بودم پلک پایینمم پف کنه..با انگشتم می زدم به پفه ....بعد زورش می کردم می رفت تو باز میومد بیرون....پلکام مثل بادکنک پف کرده بود و چشام وسطش مثل نخود این ور اون ور می رفت، مثل وزغ زشتی شده بودم که هر کدوم از چشاش یه ورو نگا می کنه بلکه جونوری گیر بیاره بخوره ، موجو راست می گفت ..... کی می تونه اینقد زشت باشه مگه اینکه قبل خواب و تو خواب و بعدش گریه کرده گرده باشه....آب سردو می گرفتم رو چشمم نمی تونستم با اون قیافه برم دانشگاه.....