ما دوتا،داداشیم!!
نشستم تو جام و دارم با گوشوارم بازی می کنم.اکثرا وقتی می خوام فک کنم این کارو می کنم.به سرگذشت گوشی بیچارم فکر می کردم،می دونی زندگی خوبی نداشت تو یه سال و اندی پیش همهً تلاشش رو کرد که بهترین خدمت رو بهم بکنه اما من همش بهش فحش می دادم، بعد همین چند روز پیش چند باری بهم چشمک زد و ال سی دیش واسه ابد خاموش شد.
تمام سال گذشته رو که بیکار بودم و هیچ مسئولیت دیگه ای غیر از شکست عشقی خوردن نداشتم اندک اندک پول هامو جمع می کردم و می ذاشتم لای دفترم ته کمد!!اصلا خیلی چیز چندشی ام حتی کار بانکی ام بلد نیستم مثل یه آفرقایی می مونم که از جزایر بورا بورا آوردن انداختنش بین آدمای متمدن.تازه من خیلی کارای دیگه ام بلد نیستم ،رو نمی کنم که آبروم نره !!
خیلی چیزا تو فکرم بود با پول جمع کرده هام بخرم اما پسرخاله وسطی پسشنهاد کرد گوشی دوستش و بخرم.هیچی بیشتر از داشتن یه گوشی دوربین دار زیر قیمت نمی تونه دل یه آدم مفلس و شاد کنه، مفت مفت به پول اون موقع صاحب یه 80n شدم!!
به یه ساعت نکشیده بود که فهمیدم بیخود نیست 50 تومن زیر قیمت داد باطریش عیب و ایراد داره و گوشی در حالت فول شدش هم فقط تا 30 دیقه روشن می مونه!!نمی شد برگردم پس بدم که، اسب پیش کش و دیگه دندونش رو نمی شمرن، کل این یه سال و اندی هی باطری می خریدم روش کار می ذاشتم و این هی سولفاتشون می کرد ،آخر فهمیدم عیب از باطری نیست از سیستم برق داخل گوشیه خرجش می شه اندازه کل قد وبالای گوشی!!هرجا می خواستم برم فولش که می کردم هیچ شارژرشم با خودم حمل می کردم تا بشینم زیر اولین پریز برق محل مورد نظر.
چقد به این دختر خالم حسودی می کردم که سونی اریکسونش رو هر دو روز یه بار شارج می کرد، تازه یه بندم یا داشت باهاش می چتید یا استفاده های جانبی دیگه، منم که اصلا آدمی نیستم بتونم جلو دهنم و بگیرم حتی وقتی حسودیم میشه هم میرم میگم.هی تا چشمم بهش میوفتاد که باطریش خالی نشده نق می زدم می گفتم واااااااااای چقدرگوشی من آشغاله، اونم نگا می کرد و می گفت خوب بفروش...!!! منم که هزار دفعه نمی تونم به یه نفر بگم مفلسم تا بهم نگاه ترحم آمیز کنه.می تونم؟!باید با همین که تو پاچم کردن می ساختم!!
خواستم چهارجا آبرو دار ببرمش دور خانواده عکس بگیرم خاموش شد،خواستم هنزفری هارو ازش در بیارم تهش کنده شد موند توش،خواستم ببرمش کوه... اوه..
چند ماه پیش خواستم ببرمش کوه.....،پنج سالی میشد گروهمون دور هم جمع نشده بودو هانی و زی زو رو ندیده بودم.تو دوسال هنرستان پنج نفر بودیم که همیشه ته کلاس می شستیم و هزارتا خاطرهً توپ باهم داریم،بعد از دیپلم نمی دونم چی شد که ناخود آگاه به سه گروه تقسیم شدیم.من و لیلا،هانی و زی زو و دخترک کم حرف بینمون که همون سال اول دانشکده هنر دانشگاه تهران قبول شد و دیگه هیشکی ازش خبر نداره،اینجوری شد که دیگه گروهمون همدیگرو ندیده بودن تا اونروزی که من و گوشیم راه افتادیم بریم سر قرار.بعد از ماچ و بوسه و جلف بازی همچین که رسیدیم پای کوه دقیقا جلوی لواشک فروشیا، یعنی دقیقا همون جا که اولشه،دستم و کردم تو جیبم و خشک شدم، چشام گرد شد و فریا بر آوردم که ....گوشیم!!!
دست از پا درازتر و خشک شده ولو شده بودیم رو چمن های بلوار کشاورز و هایدا هامون و سق می زدیم و تحلیل می کردیم کار راننده تاکسیه اس، من هیج جا غیر اونجا نشستم و جیبم کجه و حتما افتاده رو صندلی، اونم که حرکاتش خیلی تابلو بود تا رفتیم سمتش هر چهارتا در و باز کرد و گفت بگردین!! مشت به سینه می کوفتم و نفرین می کردم از گلوت پایین نره، عتیقه تر از گوشی من نبود که ببری؟زشت تر و خراب تر از گوشی من نبود؟الهی نخوری....الهی ابورا بگیری اینقدر خون از همه جات بزنه بیرون که بمیری!!
اومده بودم خونه وسط هال پشت به تلویزیون دراز کشیدم و به سقف نگا می کردم، تجزیه تحلیل می کردم موقعیت بی گوشی جدیدم و کارایی که باید بکنم، حالا کیو شبا بزارم زیر بالشم؟چه جوری صبح ها پاشم؟چه جوری دیگه می تونم شبا کلمو کنم زیر پتو و تو جام با جاست فرندم چت کنم؟سیم کارتم چی میشه؟و کلی سوال اساسی دیگه.....
شب پاهام درد می کرد سینه خیز رفتم سمت کیفم از توش خودکار ور دارم،چشمم افتاد به یه سری دکمهً قرمز و آبی رو زمینهً سیاه!! با دهن واز از زیر آثاثها کشیدمش بیرون، جل الخالق این گوشی منه، اینجا چیکار می کنه!!!تا چن وقت اصلا صداشو پیش هانی اینا در نیاوردم چون حتما منو می کشتن!بیچاره راننده تاکسیه چقد بهش فحش دادم،خدا همرو ببخشه!
من و این گوشی شبا و روزای زیادی رو با هم گذروندیم یه چند باری هم اصلا خیلی بد جد و آبادش و آوردم جلو چشمش وقتی که افتاده بود به چشمک زدن و هی صفحش سفید می شد و باز میومد و نفس های آخرش رو می کشید نشسته بودم جلوش و بهش نگا می کردم،موجو می گفت باهاش خداحافظی کن آخه نیست که فرستادیمش کلاس تعمیر مبایل اینه که یه چی می دونست لابد،بعد دیدم که صفحش کامل سفید شد و همونجوری موند همون لحظه فهمیدم تموم کرده و رسیده به عرش، خاموشش کردم و یه ملافه سفید کشیدم روش.بعدم نشستم فک می کردم به گوشوارم ور می رفتم.
موجو دل و رودش و در آورد و دیدیم سیم رابط صفحه ال سی دیش خراب شده و عوض کردیم، حالا روشن شده و نیشش تا بناگوشش وازه، پر رو شده باز ، چند وقت دیگه هم میرم یه آی سی منبع تغزیه میگیرم ببینم مشکل خالی کردن باطریش حل میشه یا نه!!
از بحث مفلسی که بگذریم خوب ما یه جورایی به هم عادت کردیم،نمی تونم تصور کنم یه گوشی باریک و نانازی بگیرم دستم، یا بالشتم و صبح ها بلند کنم بگم این غریبه کیه دیگه زیرش، من خیلی با تغییرات میونه خوبی ندارم شایدم فوبیا دارم کی می دونه خوب!!بعدشم هر جار فتم گفتن گوشیت شکل خودته چه بهت میاد!! حالا نمی دونم شایدم فحش باشه این، آخه منم یه کمی اضافه وزن دارم مثل 80n که گرم و عرضش بالاست، به هر حال مهم اینه که به هم میایم اصلنم دوس ندارم بفروشمش حتی اگه بشم اندازه رشته نخ!!
nobody love you