عزلت نشین غر غرو
هیچی احمقانه تر از این نیست که هم گروهیا غریبه باشن بعد تا کلاس بعدی هم 3ساعت دیگه مونده باشه!! اینجوری همه میرن دنبال کار خودشون منم مجبورم مثل بدبختا یه گوشه گیر بیارم و وقتم و به سختی بگذرونم . دوست داشتم برم سلف ناهار بخورم یاحتی یه چایی، ولی نیلوفر اونجا بود،مثلا جیم زده بود که بره خونه ولی با یکی از پسرای دانشگاه گرم صوبت بود،خوشم نیومد برم تو و باهاش چشم تو چشم شم بعد فک کنه من فوضولشم لابد و معذب شه.نمی دونم چرا اینقدر اسمش پیش پسرای دانشگاه خوب در رفته و همه فک می کنن یه پا دافه!!،من چیز خاصی توش نمی بینم شایدم واقعا یه چیزی هست و من نمی بینم!!
اصلا از روزی که پسر مورد پسندم تو کل دانشگاه اومد از بین این همه دختر دست گذاشت رو اینو نامبر داد حس بدی نسبت بهش پیدا کردم! نخیر حسودی نمی کنم!!فقط برام عجیب بود چرا پسر مورد پسند من عهد اومده دست گذاشته رو همکلاسی من!!
نیما(فقط یه تشابه اسمیه با آشنای لیلا) همه چی تموم بود از نظر متدای من.مثلا قد 185سانتی،عضلات ورزیده بادی بیلدینگی،چشم تیله ای،پوست روشن،پیشونی بلند،دندونای ردیف،اوووووومم دیگه عرضم به حضورت که ......طراح گرافیست فلان شرکت!!خلاصه که خیلی nice بود،بعد اومد زرت دستشو گذاشت رو این دخترهً ترم یکی که لنز طوسی دور مشکی میذاره و موهاشو دکلره کرده!!
اونموقع ها هی می رفتم واسه جاست فرندم تعریف می کردم که بیا و ببین کار دنیا به کجا کشیده نیما اومده دست گذاشته رو این دخترهً لنزو!!حالا به نظرت بهتر نیست منم دماغمو عمل کنم موهامو های لایت بعد لنز عسلی هم بذارم که به پوست سبزه ام بیاد؟اونم فقط بلد بود بگه :ول کن این کارارو، خودت باش!!!
اصلا من نمیدونم چرا صوبتای خاله زنکیمو می برم پیش جاست فرند می کنم، اونم که اصلا نمی فهمه من چی میگم ،پسرا خیلی خنگن هیچی از دنیای رنگ و لعاب دخترا نمی فهمن،آخه اگه قرار بود این خود موندن جواب بده تا حالا یه فرجی تو کار من شده بود که!!یه بار اساسی نشستم روشنش کردم چه جوریه که اون و امسال اون با همین چیزا تور شدن و تور میشن و خواهند شد.
.
تو این حال و اوضاع و بدبختی و تنهایی هیچی جز نگا کردن به لاکای صورتی چرکم نمی تونه منو خوشحال کنه،خوب دقیقا هم نمی دونم رنگش چیه ولی از نظر مبانی رنگ اگه کمی قرمز با چند نقطه خاکستری و دو بخش سفید رو با هم تو پالت قاطی کنم میشه رنگی که الان رو ناخونامه،ماته من عاشق رنگای مات تو رنگ و لعاب آرایشم، حالا برعکس هرچی رنگ لاک و رژ و اینا جیغ تر باشه بیشتر بدم میاد بعد نه میزارم و نه ور می دارم میگم دختره ج..دس،استغفرالله!!
این لاکو دیروز از هفت حوض خریدم، وقتی این لیلا منو می بره اونجا تا چیزی نخرم ولم نمی کنه،نمی دونم چه جوری میره تو جلدم ولی تا به خودم میام می بینم پولام تموم شده لامصب!! کلیپس و سه رنگ لاک و لواشک و فلان و فلان و.....ترشی!!راستش یه ترشی فروشی اونجاست اصلن از جلوش که رد میشی بوی ترشیا مستت می کنه بعد مجبوری بری بخری، منم که شیکم پرست..لیلا هم که تو جلدم بود اینه که..... بله رفتم زدم تو گوش ترشیه!!
کل مسیر لیلا آویزون کیسه بود که پارش کنه از توش ترشی بخوره،نمی تونستم بازش کنم گند سرکش بریزه به سر و تنمون، قرار گذاشتیم همشو نخورم شنبه ببرم سلف دانشگاه اونا با ناهارش بخوریم(می بینی تو رو خدا؟الان میگن اینا چه نخوردن!!)
از الان دلم داره قیلی ویلی میره واسه شنبه.....وااااااااااای حتی می تونم تصور کنم باز من و لیلا یه گوشه نشستیم داریم حرفای خاله زنکی می زنیم و غیبت می کنیم و ناهار می خوریم!!!خیلی خوبه رفیق فابریک آدم فک فولادی ای مثل خودش داشته باشه اینطوری میشه هی حرف زد و خندید!!
درسته که بعضی وقتا رو اعصاب هم پیاده روی می کنیم ولی هر دو می دونیم چقدر همدیگرو دوست داریم، چقدر با هم جوریم و هیچ بشری نمی تونه جای خالی دیگری رو واسمون پر کنه،اختلاف طبیعیه قرار نیست همهً آدما مثل هم باشن، دیگه برام مهم نیست داستاناشو با سانسور تعریف کنه، اجازه میدم هر چی رو دوست داره برام بگه،دیر یا زود داره اما سوخت و سوز نداره، باید بزاریم آدما تو روابط باهامون راحت و آزاد باشن،تا حالا برای هم مرز نداشتیم خوب از این به بعد باید مرز هارو هم دید و احترام گذاشت، به قول خودش روش نمیشه بگه خوب همه که مثل من نباید بی حیا باشن!!
وقتی ما با هم شادیم و اینقدر می خندیم بقیه چیزا چه اهمیتی داره؟مگه من تو زندگیم چی می خوام؟جز آرامش،دوست خوب، اوقات خوب وخرید خوب؟؟هوم؟؟!!
nobody love you