نشستم دارم دوناتم و سق می زنم،غیر از من یه دختر دیگه هم تو کلاس هست،این ترم گروهم عوض شده و این یعنی اینکه قراره هیشکی رو نشناسم، آخه من دیر رسیدمو همهً گروه ها پر شد و بچه های گروه خودمون سریع رفتن خودشونو تو گروه c چپوندن منم سرم بی کلاه موند از همراهی آشناها!!هرچند آشنایی با آدمای جدید همیشه برام سخت بوده و دوست ندارم خودمو از اول بهشون معرفی کنم اما تا الان که راحتم شاید چون کسی نیومده هنوز معذب نشدم،نمی دونم.

چقدر از دانشگاه و راه طولانیش بدم میاد،بعضی وقتا فکر می کنم اصلا چرا باید درس بخونم وقتی رشتمو دوس ندارم یا حتی قرار نیست در اون زمینه کار کنم،بعد دقیقا به اینجای افکارم که میرسم یاد هدفم میوفتم و اون چشم انداز کذایی،اینکه لیسانس من به هیچ دردی هم نخوره حداقلش اینه که منو عضو کتابخونه ملی که می کنه،آخه فقط لیسانسه هارو راه میدن منم هرجور که حساب کردم دیدم نمیتونم از کتابای اون تو بگذرم،اینجوری هم میتونم کتابای عزیز عتیقمو ببینم هم   گوریل فهیم و دید بزنم که یه بند اونجاست.چقدر من این بشرو دوست دارم،یکی از جالبترین مذکراییه که تا حالا دیدم،اصلا دوست دارم بشینم  اون برام حرف بزنه،از اون پسراییه که احساسات درونیشو خیلی راحت میگه،چه عشق باشه،چه نفرت چه هرچیز دیگه ای!!خیلی شجاعت می خواد آدم بیاد تو وبلاگش بگه به دوس دخترش گفته بیا پیش من بخواب،اون نیومده اینم رفته مثلا یکیو از میدون ونک انتخاب کرده !! حالا گیریم هزار نفر فک کنن یارو چقدر بیب بیبه لابد، اما کسایی که کل وجودی این آدمو میشناسن می دونن والا اینجوری نیست، انسان است و جوان است و جایزالخطا!!(البته بگم اصلا با اینجور حرکات موافق نیستم)

من هرچی از علاقمندیم به این گوریل بگم کمه،گاهی تا مرض مشت به سینه کوفتن هم پیش رفتم حین خوندن پستاش،با کل احساسش میومد می گفت ویلسون اذیتش کرده و جلو چشم این تو کتابخونه ملی با یکی دیگه می پره،بعد این اشک تو چشمش جمع می شده...آخی ..گوریل من....گوریل چقدر تو با احساسی!!

اوه خداوندا استادمون از در اومد تو!! یعنی این پسر متوسط القامهً 27 ساله استاد صفحه آرایی ماست؟؟!! جل الخالق می بینی ملت چجوری ترقی می کنن؟هی میگم بذارین برم من به درد این رشته نمی خورم هی میگی نه بمون!!

پ.ن1:استاد!! میگه کتابخونه ملی فقط با  فوق لیسانس عضو می کنه، اصلا حالم بده فشارم افتاد،اگه قراره لیسانسم بیهوده باشه از الان بهم بگینا من بیخود زحمت نکشم بعد برم اونجا ضایعم کنن!!!

پ.ن2:واسه استاد اس ام اس اومده داره برای ما هم می خونه همه هم میگیم چه جالب:

امروز در تاریخ 89/7/6 دقیقا راس ساعت 1:23:45  اعداد 1تا 9 پشت هم ردیف میشن و این اتفاق هر 100سال یه بار میوفته!!

پ.ن3:این پستو تا استاد بیاد سر کلاس نوشتم دیگه تاریخ و زمان فعلارو عوض نکردم بگم دیروز اینجوری شد مثلا ،شما با همین لحن زمان حال بخون!!

پ.ن4:چقدر خوبه که من وب اونقدر معروفی ندارم که هر حرفی بزنم همه بفهمن و هی مجبور باشم خود سانسوری کنم.حتی 1% هم احتمال نداره گوریل اینجارو بخونه و آبروی من بره !!