فاصله ها
دلم برات تنگ شده.می فهمی؟!! دلم می خواد الان تلفنو بردارم بهت زنگ بزنم و مثل سایق که روزی سه وعدهً یک ساعته حرف می زدیم،حرف بزنیم.دلم تنگ شده واسه اون اتاقک روی پشت بوم وقتی همهً پنهان کاریامونو می بردیم اونجا!! اولین کارم هم وقت ورود به اونجا این بود: خودمو می زدم به درش تا واز شه بعد می پریدم تو داد می زدم هاااااااااا ی هوروک!!! آخه اولین مکالمهً تلفنیم با هوروک رو تو اون اتاقک انجام دادم.اینه که همیشه حس می کنم فضای اونجا، فضای هوروکه.همین که وارد میشم باید داد بزنم بخندم و سلام کنم.انگار که اون اونجاست!!
آخ دلم داره ضعف میره واسه لپای تپلیت وقتی می کشیدمشون و تو می گفتی محبوبه اینا گونه هامن دردم میاد.بعد یه کم پایین تر و نشون می دادی و می گفتی لپم اینجاست!!
چه روزایی رو با هم گذروندیم.بیست و یک سال و اندی!! ....زیاده ها!! حالا درسته تو سه سال اولش رو نبودی دیرتر دنیا اومدی!!
دلم برات تنگ شده لعنتی، واسه صدای بی حست، واسه اون منطق منجمدت،واسه پند و اندرزات، واسه تو گوشیای یه دفعت که به من بزرگتر از خودت می زدی وبعد فرار می کردی می گفتی اعصابتو خورد کردم با این آیه یاس خوندن و اعتماد به نفس پایینم، واسه گشت و گذارامون،واسه همکاری های بی حد و مرزت با نقشه هام،واسه همه چیت، وااااااااای خدا واسه همه چیز تو!!
بیا فاکتور بگیریم این کدورت مسخره رو،خیلی احمقانس، اینکه وقت نکردم پسوردتو عوض کنم چون دانشگاه وقتمو می گرفت و توام معتاد بودی و باید نت رو واسه کنکور خوندن ترک می کردی و نمیشد،کسی باور نمی کنه بحث ما همچین چیز ساده ایه.منو که می شناسی نمی تونم ناراحتی کسی از خودمو تحمل کنم، من کلا آدم فضاهای دوستانم.چند بار باید منت کشی می کردم ولی تو فقط بای بدی و بری؟تو مهمونیا فقط سلام و احوال پرسی مختصر کنیم ، وساطت کسی جواب نمی ده منم آدم واسطه فرستادن نیستم.خوب می شناسمت، کافیه کسی یه بار و فقط یه بار ناراحتت کنه و از چشمت بیوفته، دیگه افتاده حتی اگه اون آدم دختر خالت و رفیق گرمابه و گلستونتم باشه دیگه مهم نیست.پروندهً اون آدم رو می بندی می ذاری تو بایگانی.خاطره ها واست معنی نداره هیچوقت!! تو خاطره ها رو پاک می کنی.آدم ها رو حذف می کنی.همیشه می گفتی اهل درد و دل نیستی و به کسیم نیاز نداری.
تا امروز وقتی گوشه و کنار می شنیدم میشینی میگی محبوبه بدجنس شده و دیگه دوسش نداری و کاریشم نمی تونی بکنی لبخند می زدم و می گفتم می گذره اما دیگه سه ماه حوصلهً آدم رو سر می بره. روز آخر جلوی دختر خاله کوچیکه که باز متن پیغام رو تکرار می کرد قاطی کردم و داد زدم : به ش..خمم که دوستم نداره....!!!
ولی امروز...آخخ....این بعد از ظهر داشت منو دیوونه می کرد ....دوست داشتم تلفنو ور دارم و بهت زنگ بزنم....که مثل سابق حرف بزنیم.....حرف بزنیم ....حرف بزنیم.....صداها مونو بین مکالمه عوض کنیم و هی عشوه بیایم دخمل خاله جون ...آره اینجور شد ....اونجور شد....!!!
کاش می فهمیدی که چقدر بغل و ماچای یه دفعتو دوست داشتم.که چقدر جات خالیه....که چقدر وقتی می شنوم می گفتی دیگه دوستم نداری قلبم می شکست و می گفتم اما من هنوز دوستت دارم....تو کوه اعتماد به نفس من بودی...کم میاوردم میومدم پیشت تا شارژم کنی....مانتو های تنم...کلیپس موهام... کیف دستی ام همش با همفکری تو خریده شده...چطور بدون تو زندگی کنم....چطور می تونی منم حذف کنی!!مثل دوست پصرت،مثل ادد لیستای بی معنیت،مثل هزار تا چیز بی خود دیگه....یعنی منم مثل اونا بودم؟یعنی جرمم با اونا در یه حد بود؟چطور می تونی نیمه شعبان رو به همه تبریک بگی حتی دوست صمیمی من اما به من نه!!!؟
آآآآآآآخخخخ چقدر دلم برات تنگ شده......چقدر.....!!!
به قول رت باتلر وقتی یه فنجون می شکنه هر چقدرم که خوب بندش بزنن، که هیچ درزیم معلوم نباشه نمی تونی توش چایی بخوری و هی هم فکر کنی این همون فنجون سابقه!! که سالمه....!!تو خاطرات و گذشته رو دوست نداری، تو فنجونای شکسته رو دوست نداری اما من همون فنجون شکسته رو نگه می دارم و نگاش می کنم، باهاش زندگی می کنم...من آدم خاطره هام!!!
پ.ن : فقط موزیک سریال فاصله ها به کار میاد!!
nobody love you