انسان دوستی
میدان انقلاب ، آه......... خداوندا .......،یکی از مکانهاییه که به شدت ازش متنفرم . ولی هرچند وقت یک بار مجبورم یه سری به اونجا بزنم.در یکی از این روزها که به اصرار دوست گرانمایی همراهش شدم اتفاقی افتاد که خاطرش تا ابد در ذهنم می مونه.
در حین بیرون اومدن از پاساژ فروزنده پسر کثیف و چرکولی ای با یک کیسه ی سیاه جلوم سبز شد و کتاب دعای کوچیکی رو گرفت طرفم.( فکر کردم داره بهم لطف میکنه) منم خندیدم خواستم اون کتاب رو بگیرم که گفت: خانم یه کمکی بکنیدو...... . دوزاریم افتاد که پولیه . اصلا حوصله دادن پول نازینم به این آدم چرکولی و پررو رو نداشتم . بد بختی هر چی هم خودشو به مظلومی و درماندگی می زد من بیشتر ازش بدم می اومد.
گفتم نمی یبینی خرید کردم دیگه پولی ندارم...متاسفم نمی خوام .باز گیر داد.خانم داری یه کمکی بکن .سیریشی بود که هیچ جوره پاک نمی شد. با خودم گفتم ...ای بابا ........خدا........ پیغمبر.......کمک.........بچه یتیم.......هوم این فرصت کمک وانسان دوستی رو از دست نده.
با خلوص نیت ولارج بازی یک 500 تومانی کشیدم بیرون در حالی که می دونستم لطف بزرگی کردم پولی رو دارم میدم که چند برابر قیمت اون کتابه. و حالا انتظار داشتم کتاب رو بهم بده ....اما داشت تو جیباش رو می گشت .دستش رو دراز کرد یه بسته آدامس سبز رنگ گذاشت کف دستم و خیلی ریلکس دور شد.
و امممما من .......بر اثر شوک ناگهانی این حادثه وکلاه گشادی که سرم رفته بود با دهن باز به دور شدن اون نگاه می کردم ............نگاه و فقط نگاه............ .
مدت مدیدی طول کشید تا زمان و مکان دستم بیاد و خودمو جمع و جور کنم.چیزی درونم باقی نمانده بود جز کمک ...............خدا ................ پیغمبر ............بچه های یتیم و ...انسان دوستی .
nobody love you