غمگینم ،از خودم بدم میاد!!همیشه به این مرحله از دپرسی که میرسم یاد اون صحنه از " بر باد رفته" میوفتم که اسکارلت گریه می کنه و میگه:همیشه می خواستم مثل مادرم ، زن مهربون و آرومی باشم.!! اسکارلت بد نبود .اما جبر زمان و روحیات پنهانش با هم قاطی شد و تبدیلش کرد به یه آدم مستبد!!

حالا الان این زبان حال منه!! من همیشه دلم می خواست آدم آروم و مهربونی باشم.اینکه همه منو دوست داشته باشن و کسیو اذیت نکنم.اما مسائلی که واسم پیش اومد منو از یه دختر خجالتی به چیز وحشی و بی تربیتی که الان هستم تبدیل کرد.

آروم بودم.کم حرف، راجع به چیزی نظر نمی دادم.بعد کم کم ضربه خوردم.هر دفعه  که خورد شدم موقع ساخت مجدد ورژن وحشی تر من تقدیم جامعه شد!!کسی که بتونه تو صورت طرفش نگاه کنه تا ته حرفشو بزنه، من پوزخند زدن و یاد گرفتم،تحقیر کردن، کوبیدن!! خجالت کمرنگ شد و جاشو داد به لحن جید!!

چیزی که الان هستم با سابق متفاوته.تنها چیزی که ثابت مونده نگرانی  بیش از حدم واسه آدماییه که واسم مهمن.کمک کردنم جور دیگه ای بلد نیستم جز به زور!!

اگه تاثیر لحن و رفتار دیگران منو تبدیل کرده به چیز مزخرفی که الان هستم، منو ببخش!!باور کن، دارم تلاش می کنم آدم خوب و مهربونی باشم،که خانومانه رفتار کنم!!

پیش من بمون!!!