خوش میگذره
از بین تمام روزایی که داشتم دیروز یه روز استثنایی بود . فرض بگیر من چقدر بی رگم که تا حالا برای تغییر این روزای یکنواخت حرکتی نکردم . همش نشستم کنج خونه به امید یه سوپرایز, اعلام شدن زمان کنکور عملی , دیدن برنامه های احمقانهً تلویزیون , گوش دادن آهنگ های مورد علاقم ( که اونا هم الان تکراری شدن) , دیدن مراسم خداحافظی کارتون توپولوها , وب گردی....نه..دیگه هیچی خوشحالم نمی کردهیچی, حتی گرد و خاک کردن تو خونه و در آوردن صدای دیگران هم فاییده نداشت تا..... لیلا زنگ زد. گفت پاشو جمع کن بریم بیرون.
میدونه اینجور مواقع راحت رضایت نمیدم , خصوصا که هوا سرد شده, منم جملهً مخصوص خودمو دارم. "هوا سرده منم زیر پتوام, برای بیرون اومدن من باید هوا گرم شه , برفا آب شه , و خورشید خانوم لبخند یزنه" . ولی با تمام این تفاسیر , لیلا تو بله گرفتن حرفه ایه . بین تمام دور و بریا , مذکر و مونث فقط اونه که می تونه بله رو از من بگیره, بی شرف .
خیلی از انقلاب خوشم میاد!!, یه بند هم گذرم میوفته اونجا . چون لیلا بلاخره دانشگاه قبول شده و باید کتتاباشو می خرید . البته فرقی هم نمی کنه برای رفتن به پاتوق گذشتن از این خیابون از واجباته . !!
خرید کردن لیلا در نوع خودش بی نذیره , فقط باید وایسی یه گوشه نگاش کنی , جمله های آدم خر کن, فعلای مفرد , نگاهای دردمند, بیشتر از هزار دفعه متذکر شدم این تیریپای التماسو واسه صاحب مغازه نیاد چون تاثیرث رو قیمت جنسا نمی ذاره یا جی تی بازی در نیاره (جلب توجه , این کلمرو تو دوران هنرستان مخصوص لیلا اختراع کردم) .میگه چشم!! ولی به ثانیه نکشیده دوباره تکرارمی کنه , این نوع رفتا رو حرکات تو خونشه جزو شخصیتشه نه یه نوع رفتار که از قصد بروز کنه . این اینه , این فقط لیلاست . نه دختری که دیگران ممکنه از بیرون ببینن و فکر کنن از کرمشه , نه اون فقط یه دختر سادس که یادش میره نوع حرف زدن خودمونی مخصوص آدمای تو خیابون نیست یا همه صمیمیت برداشت نمی کنن!!.... من تو این جور مواقع نهایت کاری که کنم دستمو بذارم جلوی دهنم و خودموکنترل کنم تا اوضاع از این وخیم تر نشه .
بعد از یه خرید فوق العاده ما به سوی پاتوق رهسپار شدیم.
هر سری خواستیم این پاتوق رو عوض کنیم یا یه تحولی تو مسیرمون ایجاد کنیم دیدیم بازم از اونجا سر در آوردیم , هیچوقت برامون تکراری نمیشه , هر سری اتفاقای جدید و کیثای جالب . نمیشه انکار کرد , من اینجارو دوست دارم , با دیدنش تمام خاطراتم زنده میشه , تمام لحظاتم از سال 1382 تا الان .....نه ... دل کندن از اینجا واقعا سخته . مهم نیست هر سری میایم یکی پیدا شه که جاسوس از آب در بیاد و تا یه ماه طرز رفتار ما نقل محافل باشه یا همیشهً خدا یه کیثی رو جا بذاریم که تا چند سال بعدهم هی خودمونو لعنت کنیم ...... پا درد بگیریم , مسخره بشیم ... مهم اینه که اینجا رو دوست داریم . اینجا , نیمکتمون , و تمام آدمای احمقی که توش رفت و آمد دارن , اینجا محل تبادل اطلاعات و نظرات من و لیلاست , اینجا , اینجاست . فقط یه پارک , پارک لاله .
این روز واقها معمولی بود . تمام اتفاقات و حرفا معمولی بود , اما من لذت بردم . احساس کردم روزای کوتاه و کسل کنندم به یه روز کشدار با آدمای زیاد تبدیل شده , من از این روز و ثانیه هاش لذت بردم , از راه رفتن رو چمنا و ادای آدمای بی فرهنگ و در آوردن لذت بردم . نمی دونم چرا به خودم زحمت نمی دادم برم تو خیابون قدم بزنم یا من دوستامو به بیرون رفتن دعوت کنم , چطور تونستم اینقدر احمقانه زندگی کنم و دچار روزمرگی و افسردگی بشم , زندگی یعنی این.... یعنی همین. خیلی سخت نبود..... واین روز معمولی از روزای خوب زندگی من بود.
nobody love you