یه موقعهایی می بینی داری خوشحال زندگی نرمال و بی حادثتو دنبال می کنی و و توقع حتی یه تغییر کوچولو رو هم نداری بعد اون خبرایی که تو این مدت مخفی و زیر پوستی اتفاق میوفتادن یهو می خوره تو سرت و با مغز زمینت میزنه.

این حکایت منه که دارم روزامو مثل هم می گذرونمو گاهی از شباهت این روزای تکراری کسل میشم میزنم خیابون یه روزنامه ای چیزی می خرم یا تلفن رو ور می دارم زنگ می زنم لیلا تا آمار آخرین مزاحم تلفنیاشو برام تعریف کنه بعد مغزامونو میریزیم رو هم تا بفهمیم طرف کی میتونه باشه!!

از بین تمام اون مزاحمهای سمج یه احمقی هم پیدا شده بود که دنبال یه خواهر مهربون می گشت که باهاش بره پارک سینما این ور و اونور, این آدم شده بود باب خندهً ما از اونجایی که تنها کسی بود که لاتین اسم leila رو (که به غلط این طور باب شده) درست leyla می نوشت ما فقط تو آشناهای فول زبان دنبالش می گشتیم , لیلا فکر می کرد شاید فقط  یکی از بچه های دوران پیش دانشگاهیش باشن که دارن مسخره بازی در میارن واسه همین قرار شد من با خطم زنگ بزنم این مزاحم ایران .سلی ببینم نره یا ماده  . دیدم یه پسر بچش که صداش دورگه شده.همین

خوب از دو تا آدم بیکار که تو خونه نشستن تا دانشگاه واز شه برن سر درس و مشقشون توقع سر گرمی دیگه ای نباید داشت خصوصا که این حدس زدنا یه لذت نهفته ای داره که باید امتحان کنی تا بفهمی.

.

.

.

مثل کبک سرشو کرده زیر برف کسی رو نمی بینه خیال می کنه کسی هم اونو نمی بینه . دو روز بود رفته بودم تو نخش, اون بی صاحاب گوشی از تو دستش زمین گذاشته نمیشد , منم باید می فهمیدم کی این بار دیگه به کی اس ام اس میده مثل تمام اون دخترای قبلی که فهمیدم و شمارشونو ور داشتم نه این که زنگ بزنم فحش و فطرات و تهدیدا نه  چون کار اصلا به اونجاها نمی کشید به یه هفته نرسیده مشترک مورد نظر عوض میشد , دخترای این دوره مثل ما پاسوز رفاقت و دوستی نمیشن اونم بچه های 14/15 ساله . والا ما که اینجوری نبودیم . خلاصه که این سری هم ویرم گرفت گوشیرو کش برم و شمارشو در بیارم, تا داداش کوچیکه رفت دوش بگیره منم پریدم سر کمدش , از اونجایی که یه کپی از رو کلیدش ساختم به سادگی درش رو واز کردم و گوشیشو ور داشتم ( به قول لیلا: بابا تو دیگه چه بی . شرفی هستی !!!)

یهو همون جا سنگکوب کردم , حالا فرض بگیر من روزه , نزدیک افطار, فشار پایین , همچین ضربه ای هم بهم بزنن , بدنم شروع کرد به لرزیدن نشستم رو زمین نمی تونستم گوشی رو تو دستم نگه دارم , از عصبانیت و هیجان هی وول می خوردم و می خواستم همون موقع منفجر شم تو حموم با ترکه تن خیس و لخ . تشو سیاه و کبود کنم کوچولوی عوضی رو ولی خودمو نگه داشتم تا اول تمام گوشی رو زیرو رو کنم , همه چیزو بفهمم بعد.....

Sms های تهدید و فحش از طرف دوست من میتی!! که آره اگه یه بار دیگه مزاحم من بشی به محبوبه میگم و از این جور حرفا . تو کانتکت گوشیش اسم تمام دوستای صمیمی من حک شده بود.!!!

.

اصلا حال خومو نمی فهمیدم , تموم این مدت تو صورت من نگاه می کرد بعد میرفت اون اتاق به آزار دوستای من, اون سوالا راجب به تاریخچه دوستی من با بچه ها که یه دوستی 5 سالس فکر می کردم و حرص می خوردم یه آدم چقدر می تونه بی شرم باشه , پس برا این بود که گوشی بچه ها یا خاموشه یا جواب نمیدن, خوب مزاحم دارن , اونم کی!! برادر آشغال دوست صمیمیشون. می خواستم بکشمش ولی حتی نمی تونستم نگاش کنم بهتر دیدم تا روشن شدن قضیه واسه خودم و دوستام به روش نیارم تا داستان رو با جزئیاتش بفمم و بعد بزنم تو سرش ,رفتم تو اتاق خودم اونم از حموم اومد بیرون  و خیر سرش رفت احیاء مدرسشون .

به تمام دوستام که اسمشون تو گوشی بود مسیج زدم جوابا خیره کنده بود, همه اون مزاحم ایران.سلی رو داشتن و داستان مربوط به یکی دو روز نیست , پای ماه وسطه. هر کدوم که می فهمیدن طرف برادر من بوده بعد از شوک شدید , از شدت تعجب خندشون می گرفت. اون شب به اندازهً تمام عمرم معذرت خواهی کردم

فکر کن واسه این کار رفته مخصوص یه سیم کارت خریده برا همین من موقع زنگ زدن با خطم واسه لیلا شمارشو نمیشناختم اونم شماره منو جواب داده چون هیچ وقت نذاشتم شمارمو بدونه تا یه همچین موقعهایی موچشو بگیرم , ای بابا..

خیر سرش رفته بود احیا ولی از اونجا هم همرو ساپورد می کرد.آخه نه یکی نه دوتا 5/6 نفرو گذاشته بود سر کار حتی دختر خالم . میتی هم که اونوشناسایی کرده بود واسه این بود که کشونده بودش سر قرار ولی چون میتی رو به خاک مادرش قسم داده بود اونم به من چیزی نگفته بود , فکر میکرده فقط مزاحم اون شده

با شوهر یکی از بچه ها اونقدر کل کل کرده بود وفحش ر.ک. یک داده بود که طرف رفته شکایت کرده و همین روزاست که بیان ببرنش.

هرچی بیشتر جلو می رفتم بیشتر حالم بد میشد, در عین اینکه گشنم بود افطار نکرده بودم اما حالت تهوع داشتم, نمی تونستم به غذا نگاه کنم . اون شوک اونقدر بزرک بود که برای اولین بار جلوی جمع گریه کردم همه با تعجب نگام می کردن که یعنی .آآه این محبوبس؟!! یعنی محبوبه هم می تونه گریه کنه؟!!

لیلا قهقهه میزد که ما رو بگو تو خفنای زبان دنبال این آدم میگشتیم نگو اصلا نمی دونسته چطوری اسمشو می نویسن.

اونشب منم احیاء گرفتم , اونم چه احیایی!! فقط منتظر نشستم تا برگرده  خرخرشو بجوئم. وقتی برگشت اونچه فحش بلد بودم نثارش کردم و از کلماتی مثل کوچولو , بیبی و جوجو افتادی دنبال مرغها استفاده کردم . فرار کرد  تو اتاقو کلشم کرد زیر پتو هیچ صدایی هم ازش نیومد.

اینه که حواستون باشه اگه یه پسر کوچولوی نو نهال تازه 18 ساله تو خونه دارین مراقبش باشید غلطای زیادی نکنه گوشیتونم از جلو دستش جمع کنین تا فوضولیش گل نکنه.

حال می کنم زندگی رو بهش ذهر مار کردم همونطور که اون واسه من و دوستام کرد. این همون چیزیه که همیشه می خواستم , اینکه به دیگران و خونوادم ثابت کنم این پسر کوچولو آدم نیست سر و گوشش می جنبه و ارزش این همه اعتماد و احترام علاقه رو نداره

                                                                                                                         

                                                                                                                 والسلام