از بیرون صدای هیئت ها میاد ، صدای بارون و هیئت ، یادم میاد یه هفته ای هست که میتی دیگه اینجا نیست ، یه هفته ای هست دیگه تو این محل و یه ایستگاه بالاتر از من نفس نمی کشه ، یه هفته ای هست دیگه موقع برگشت به خونشون از جلوی خونه ما رد نمیشه ، دیگه هیچوقت سر کوچمون نمیرسه و هوس نمی کنه زنگ بزنه من بپرم لباس بپوشم تا با هم خیابونمون رو بالا و پایین بریم و هی حرف بزنیم ، دیگه قرارهامون از جلوی پله های خونه ما شروع نمیشه ، دیگه هیچ محرمی نمیاد که ما تا نصفه شبش لای راه بندون دسته های محلمون دور بریم ، هی از دیدن اینهمه آدم تعجب کنیم ، هی به ملت نگاه کنیم و کشف کنیم کی از کجا اومده محله ما ، بعد پشت هم فحش بدیم که این شمالی ها باز اومدم اینجارو شلوغ کردن ، این خیابون هر سال نمایشگاه مد بچه های محله های مختلف میشه ...

 یادش میوفتم و دلم میگیره ، دلم تنگ میشه زیاد ، خیلی زیاد ، اما مثل روزای اول گریه م نمیگیره ، خسته میشدم از فکر کردن ، فکر کردن به همه چی و هیچی ، از تنها موندن ، از اینکه حالا تو این محل فقط منم ، خودم تنها ، بدون هیچ کدوم ازاون داستان هایی که با هم داشتیم ، اون از خونه رفته ، فقط می تونم براش دعا کنم ، زندگی این دختر کِی میخواد روی خوبش رو نشون بده ، کِی میذاره کمی لبخند بزنه ، فقط کمی ...

بهش مسیج میزنم ، محرم این خیابون بدون تو دیگه صفا نداره ، کاش روزهای خوب زودتر بیاد ...

     

دانلود

پ.ن : یه هفته اس هی گوش میدم و هی فکر میکنم چقدر این آهنگ شبیه این موقعیت خونده شده!!