چه زندگی پوچی داریم
1.
مامان ، نرفته برگشت .
.....محبوبه ، حاج احمد مرد.....
( اون پسر دایی مادرم بود)
.
در این گونه موارد من کاری جز باور نکردن موضوع نمی کنم . حتی سوالاتم در مورد نحوه ی مرگ اون شخص هم در بهبود این وضعیت کمکم نمی کنه .
.
اوه .....خوب اون طبق معمول مثل هزاران روز قبلش ماشین رو تو پارکینگ بیهقی میذاره تا ادامه راه تا محل کارش رو با مترو بره ( آخه ماشین نمی تونسته تو طرح ترافیک بره) تو مترو حالش بد میشه بعد از تماس با خانوادش و انتقال به بیمارستان اون تو 6 ساعت ( از ساعت 9 صبح تا 3 بعد از ظهر ) چند با سکته کرد و هر با با شوک برش گردوندند ولی آخر هم اشهد ش رو گفت و به دیار باقی شتافت و همه رو تو خماری نبود وجودش تنها گذاشت.
.
تو هیچ کدوم از مراسمش شرکت نکردم ، احساس می کردم که نمی تونم، اونجا رفتن به معنی پذیرش این واقعیت بود . خصوصا این که دیدن چهره های دردمند و خسته ، خیلی رو روان من اثر میذاره و نمی تونم تا مدتها فراموش کنم . حتی موقع خاک سپاری که بر طبق وصیت باید در حاجی آباد استان اصفهان انجام میشد نرفتم....مامان فکر می کرد از بی احساسیمه که نمیام یا هیچ کاری نمیکنم .برای بردن من هزار جورحرف زد و می گفت تو فکر کن یه جور سفره آب و هوات هم عوض میشه . همیشه دلم می خواست برم اونجا ولی نه حالا و نه به این دلیل.....پس نرفتم .
(تا چند روز مادرم فقط خاطراتش رو تعریف می کرد . به دلیل طلاق دایی مادرم از زن دیوانش و ازدواج مجددش ،حاج احمد و خواهرش بی سرپرست شده بودن مادر بزرگم اونو پیش خودش بزرگ کرد و یه جورایی مادرم احساس میکرد برادرش رو از دست داده نه پسر داییش رو.)
................چه زندگی پوچی داریم.....................
2.
- فرشته اینا دارن از این خونه میرن؟
- دارن اساس کشی میکن . چرا از ما خداحافظی نکردن ؟
.
فرشته همسایه ی طبقه چهارم همزمان با ما وارد این خونه شد . اون و شوهرش جاوید تازه با هم ازدواج کرده بودن .وزندگی ساکت و آرومی داشتن .مادرم هم هر وقت می خواست یه زندگی خوب و با مهریه ی کم (100 سکه ) رو مثال بزنه سریع از فرشته اسم می برد و تاکید می کرد که فرشته و جاوید تک فرزند های خوانواده ی خود بودند زندگی خوب که به مهریه نیست پسر خوب باید باشه هر دو خانواده هم با فرهنگ و کمالات .
.
از رفتن اونها احساس خیلی بدی پیدا کرده بودم ، مثل اینکه بخشی از وجودم داشت کنده می شد. 5 سال زندگی در کنار هم کم که نیست .یادم میاد سال اول باد کولر زد درآپارتمانشون رو بست .اونم مجبور شد بیاد خونه ی ما زنگ بزنه به شوهرش تا کلید رو بیاره و یه ساعتی پیش ما بود به نظر من که از هر لحاظ اون دختر خیلی کاملی بود اما همیشه می گفتم این شوهرش یه کم خنگ میزنه ، یه جوریه موهای لخت ،عینکی ،ریز نقش ،کم حرف بهش نمیاد .من جاوید رو دوست ندارم اما والدینم نصیحت می کردن که : - یعنی چی ؟ چه معنی ؟ ذات آدم باید خوب باشه قیافه که ملاک درون آدم نیست............... ( وهمون بحث همیشگی زیبایی درونی به از زیبایی بیرونی )
.
.
و اما..... داستان فقط یه اساس یه اساس کشی ساده نبود . شب معلوم شد به دلیل رو آمدن بیماری روانی جناب جاوید و پدید آمدن دست بزن در این اواخر . دیگه کار رو به اینجای فرشته ( اشاره به زیر گلو) رسونده بود و ظهر هم فرشته داشت جهیزیه رو بار میزد میبرد . اون با یه بچه طلاق گرفت ، بچه ای که بزرگ شدنش رو به چشمم تو این ساختمون دیدم، بچه ای که صدای جیغ های دم صبحش تو راهرو من رو مجبور به فحش دادن میکرد نگو بچه ی بیچاره زیر کتک کاری غیر از این نداشته بکنه.
.
چرا ما صدای این کتک کاری ها رو نمی شنیدیم ؟ خوب معلومه چون بین طبقه 1 تا 4 فاصله بسی طولانیست
و ما در خواب خرگوشی بودیم
( انصا فا مینایی به هر دردی نخوره تو این فضول بازیا حرف نداره)
.
( قابل توجه مادرانی که میگن زن میگیره آدم میشه ...........خواهش میکنم به بدبختی خودتون بسوزید ولی کس دیگه ای رو بد بخت نکنید.)
.
.
.......................چه زندگی پوچی داریم...............................
nobody love you