اسکارلت3
اسکارلت فریاد زد:دارم می آیم بالا."
در همان لحظه رت داد زد:"راه بیوفتید."
قایق ناگهان حرکت کرد و جریان آب بر سرعت آن افزود.اسکارلت نتوانست تعادل خود را حفظ کند و از نردبام کوچک سقوط کرد و روی کف اتاقک افتاد."لعتی، رت باتلر،داشت گردنم می شکست."
"چیزی نیست.همانجا بمان.الان می آیم پایین."
دستش را به لبهً نیمکت گرفت و خود را بالا کشید.رت هم وارد شد سرش به سقف اتاقک می رسید.اسکارلت به او خیره شد.
"مخصوصا کردی."
رت گقت:"چه کردم؟"و یکی از آن لبخد های همیشگی خود را تحویل داد."آها! خوب باید از جریان باد استفاده کنیم،آب رودخانه هم که تنده.پس به زودی به چارلزتون می رسیم."روی نیمکت مقابل اسکارلت نشست و تکیه داد، مثل گربه خودش را جمع کرده و بُراق شده بود."اگر سیگار بکشم اعتراض نمی کنی؟
" البته که می کنم، خیلی هم اعتراض می کنم.چرا باید اینجا توی تاریکی بنشینم؟می خواهم بروم طبقهً بالا، توی آفتاب."
رت حرفش را اصلاح کرد:"طبقهً بالا نه،بالا.این قایق خیلی کوچک است،طبقه بالا نداره."
"من ناله نمی کنم، اخم هم نمی کنم و متشکر می شوم با من مثل بچه ها صحبت نکنی."
وقتی رت با او اینطور رفتار می کرد به سختی ناراحت می شد." آنهایی که بار کردی چه بود؟
" آنها، عزیزم،مایه رستگاری چارلزتون و گذرنامه من برای برگشتن به آغوش مردم است.فسفات. ده ها معدن فسفات در حاشیه رودخانه وجود دارد."
سیگار برگش را روشن کرد و دودش را بیرون داد.دود سیگار از سوراخ بالای اتاقک خارج می شد."می بینم چشم هات برق می زند، اسکارلت.البته مثل معدن طلا نیست نمی توانی از فسفات سکه یا دستبند درست کنی.اما از آنها بهترین کود جهان درست می شود، با شستن و بعضی از کارهای شیمیایی.هرچقدر که بتوانیم استخراج کنیم، مشتری دارد."
"پس حالا بیشتر از گذشته پول در می آوری."
" بله، همین طور است ولی مهم تر اینکه چارلزتون به من احترام می گذارد.حالا من پول زیادی می توانم خرج کنم، و هر کاری که بدون اعتراض انجام می دهم.همه به خودشان می گویند این از صدقه سر فسفات به دست آمده، اگرچه معدن من کوچک است."
nobody love you