بیاید این بهناز و جمش کنید دختر دیروز ، زن امروز

( نیما واضح تر از این نمی تونست توضیح بده که چی شده )

.

.

 

نظریات:

    خاک بر سرش کنن که این دختر اینقدر خرو احمقه

-         تو چرا بهش هشدار ندادی اینقدر دور و بر مهدی نپلکه مثلا دوستت بود .

-         به من ارتباطی نداره هر آدمی خودش عقل داره .

.

بعد از چند وقت شیطون مهدی رو گاز گرفت بهناز رو عقد کرد..............

.

.

و بعد از چند وقت دیگه مهدی فهمید که میخواد پدر بشه

.

.

 

یا بچه رو میندازی یا طلاقت میدم  . من حالم از بچه به هم می خوره . پس پرورشگاه رو برای چی اختراع کردن.

( بهناز با حماقت محض بچه رو نابود کرد ........آره یه عشق احمقانه ای به این مهدی داشت.)

.

.

( آخرین صحبتهای یک شوهر)

 

هر چی بیشتر میگذره اون بیشتر به من وابسته میشه منم بیشتر از اون بدم میاد . باید زودتر این پرونده رو بست که داره اعصابمو خورد میکنه.

.

.

بعد از گذشت سه سال بهناز که یه زن مطلقه به حساب میومد با پسر های زیادی دوست شد ولی هر روز میرفت و  به مهدی التماس می کرد که بذاره فقط به عنوان یه معشوقه  باهاش باشه که البته اصلا مورد قبول واقع نشد . تازگیا خبر اومده که یه آدمی که خیلی خرش میره به بهناز علاقه مند شده میخواد بگیرتش  .ما هم خوشحالیم که بلاخره یه چیزی تو زندگینامه ی این آدم پیدا شد که به درد بخوره ، ما که بخیل نیستیم .

.

.

نظریات:

-         خاک بر سر من و تو کنن که این بهناز دست چندم جلو چشم ما چند بار چند بار شوهر میکنه اونوقت من و تو هنوز نشستیم .

-         آره به خدا ..................

.

.