کلا نمی دونم تله پاتیه یا که یه ریگی تو کفش این جاست فرند هست ، دیشب هنوز اندکی از آپ اینجا و تفکراتم مِن بابِ تماس باهاش نگذشته بود که دیدم گوشیم داره زنگ می خوره و اسمش افتاده رو صفحه !! خندم گرفته بود و باز یادم افتاد چه دلم براش تنگ شده ، اصلا گور بابای تفکرات منفی و بحث راجع به وجود و غیر وجود ، اکنون را بچسب ، فردا خود روز دیگری ست ...!!گوشیرو ور داشتم و گفتم baaabe !!

باز وقت بیرون رفتن و خوش گذرونی یاد رفیقش افتاده بود که بزنگه بگه پشت بی ام وِ  اش نشسته و داره میره دَدَر و شیکم چِرونی ، و اینکه آیا من زنده هستم یا نه؟ از این عادتها پیدا کردیم که هرچی می خوریم هی بیایم واس هم تعریف کنیم یا اینکه از یکمون خبری نشه اون یکی فک می کنه حتما یه بلایی سرش اومده.

نمی خوام به چیزای بد فکر کنم ، گاهی هیچ دوس ندارم اصلا فکر کنم ، دوس دارم فقط زندگی کنم  ، که هرچی هست بذارم پیش بیاد ، دلم نمی خواد و نمی تونم نسبت به جاست فرند بد باشم ، این بچه رو خودم بزرگش کردم ، خودم یادش انداختم اونی که هی میره میکشه اسمش شیشه نیست اونجور که اونوریا میگن ، اینجا بهش میگیم قلیون یا اونی که زرده و تو قیمه اس اسمش لپه اس ، این بچه باید پیش خودم بمونه و باز زندگی کنه و حرف بزنیم و بخندیم ، تحمل دوریش برام سخته و دلم براش تنگ میشه ، یه چیز ضعیف و النفس بدی ام اصلا ، ولی خوشم میاد اونم چُُ.س کلاس نمیذاره و میگه که دلش برام تنگ شده ... کلا ماها خراب این رفاقت صادقانه وصالحانه هستیم.

الان همه چی باز به روال عادی برگشته ، اینبار تو خونه مجردی 85 متری ام بودم و از پنجره به دونه های برف چاق و گنده نگاه می کردم که باد می بردشون اینور اونور ، لیوان چایی رو میاوردم بالا و یه جرعه می خوردم ، با خودم فک کردم هنوز از دست babeناراحتم؟؟ خندیدم و گفتم البته که نه !

 

پ.ن: رنگ کاری تموم شد ، راحت شدم...